مدارا صبر سکوت سیلی
شکستهچراغیم میانِ اینهمه ظلمت،
سوختهسینه
با آخرینرمق بازایستادهایم
به نگهبانی از واپسین نور ،
شرمتان باد چُنین خاموش
سردرگریبان به نظارهنشستهاید،
چگونه چشمیست
که چاکچاکِ پیرهن نمیبینید؟
بهخون نشسته لگدمال
بر چوبههایِ دار پایمیکوبیم
به شکستن،
چگونه بر حریرِ شعور
حجاب میبافید؟
سلام بر آغازِ فهم
سلام بر شروع خِرد
ننگ بر تسلیم بر نهادهگردن،
که خورشید به تمامیت
بر چهرهیِ سایه هور میپاشد،
آنگاه که سیاهی به تعجیل رخت بسته
ناگزیر از هراس
هزار دفینه میجوید،
از لختههایِ خون
تا رگهیِ سرخِ خیابان
از تنیدنِ باتوم با شقیقه
از لمسِ گلوله تا پرگارِ آغوش
سخن میگویم،
از کودکِ منتظر
که بر شانهیِ عروسک پناه جسته،
از سجادهیِ همیشه بارانی
که غرقِ اطلسِ مادر است ،
چگونه اینسان
همچو رهگذرانی نابینا
با کولهباری تهی
نخوت به دوش میکشید؟
پیش از جنبشی دوباره
پیش ازهوشِ همدوشی
استعارهیِ ادراک مشق کنیم،
من در لبانِ تو
در میانِ پنجههایِ تو تا مشت
بوسه بر خون میکوبم
#عارف_اخوان
سلام قلمی مهارت بیان دارید سلامت باشید