يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر محبوبه زیدی (ماه پوپک)
آخرین اشعار ناب محبوبه زیدی (ماه پوپک)
|
من سلام کردم
مخاطبم فقط چشم درید
چهارهزارشب ازحس من
پشت پنجره مرد
وکودکان وحشت زده ام
سربه آسمان
اخم کرده بودند
من نشسته بودم
درسفری که تورا
برشبهای من حکم میکرد
وباز بازی قطار
پرازدخترکهای شادی
که آخرین صدای مرا
به یاد من می آوردند...
ومن نمیدانستم
نمیدانستم دسته گلهای لعنتی
لحظه های خوبی نیستند
که دوکودک برهنه ام
درنیم وجبی عمرشان
قایم باشک بازی را
درچشمهای من دیدند
مامانده بودیم
دررقص پاهایی
که سی سال تمام
نمی رسیدند /نمی رسیدم...
شب آشنایی بود
ومن انگاردادمیزدم
که کی کجاچرا؟
چرادستهای من به شرعیت شانه های تو
نمیرسد
وثانیه های ساکت
لاغر و بی نقش وبی جواب
برشب من فرو میریختند
وقتی دیرپیداشدی
تا من تکانی به تمام چرخشهای جهان بدهم
وبه هم بریسم وببافم
آسمانی را که تنهاتوبرایم آورده بودی
وهوا البته آهسته ردمیشد
آهسته ازردمخاطبهایی
که فقط چشم میدریدند
مازیرنورخورشیدجهان رادویده بودیم
وهم چون دخترکهای شاد
و وداع آخر
لابد دستمالی بود
که برای ماتکان میدادند
من به قوس پیراهنت شکسته بودم
ودرکمرگاه تنت
آه که مرده بودم
وکلبه ی دستهایم را
که برپیرامون تو
بسته بودم
ویران نمیشوم ازتو
وداع آخررا
پشت سرت نمیگذارم
که نورماه ایستاده بود
بر جنبش تن هایمان
لبخندمیزد
ماه شکسته شد
من شکسته شدم درتودرلحظه
وبرای هرچه امروزبود
دست تکان میدادم
تهران شک آخرمن بود
درفرورفتن
دربازآمدن
ومن فقط دست تکان میدادم
هرآنچه دست داشتم تکان میدادم.....
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.