پاییزعاشق بی خیالی کن
کابوس تلخ غم نخواهدماند
شادی غزلخوان می شودحتما
زخم تو بی مرهم نخواهدماند
ازخاطرت بیرون کن وخط زن
تصویر خونین خیابان را
ظلم وسیاهی می روند ازرو
یک ذره ازآن هم نخواهد ماند
حتی اگربابادهمدست است
این آسمان اماتودلخوش باش
صبرخدا اندازه ای دارد
ظلمت دراین عالم نخواهدماند
رویت اگرچه خسته و زرد است
اما دلت کانون زیبایی است
می آید ازنو بارلبخندی
درکوله ات ماتم نخواهدماند
پاییزجانم خوب می دانم
باران اگر یک دم زند بردشت
گردوغبارخسته گی اصلا
برگونه ی شبنم نخواهدماند
ای فصل شعرانگیز شاعرساز
غمگین نباش ازگریه های باغ
خالق اگرباشد نگهدارش
دیگر درختی خم نخواهدماند
آواز ورقص وخنده می آید
برشانه های مهربان عشق
من مطمانم حسرتی دیگر
درسینه ی آدم نخواهدماند
غم پروری آیین این شهراست
اماتونوکن باورت راباز
پاییزعاشق بی خیالی کن
کابوس تلخ غم نخواهدماند!
✍️جمیله عجم پاییز۱۴۰۱
دوباره بوی باروت گرفته
پیراهن شعرم
دیروز
طوفان خشم
چنان برگ برگ دل این شهررا لرزاند
که دیگرهیچ گاه پاک نمی شود
ازحافظه ی زخمی خیابان ها
جنازه ی سوخته ی آزادی !
وامروز
دارد دوباره تکرارمی شود
حکایت دیرآشنای جهل
درخاورهمیشه خوارخاردردل
این غمخانه ی بی پناه خسته!
ای فصل رنگ پریده
بازهم قرعه ی مرگ به نام تو افتاده
نه نمی خواهند
کوتاه بیایند این گلوله های عصبی
پاییزجانم
انگارناف تورا هم
بادردبریده اندشبیه شاعرها
ازین پس نام تو را
باید بگذارند جان ریز!
✍️جمیله عجم پاییز۱۴۰۲
🍁🍂پانوشت:
این غزل را پاییز سال گذشته سرودم درآن روزهای سخت و تلخ که عده ی زیادی ازهموطنانمان بی گناه کشته شدند اما قسمت نشد منتشرش کنم واین سپید کوتاه را هم پاییز امسال سرودم که هردودردلی شاعرانه است باحضرت پاییز
باآرزوی پایان یافتن ظلم وجنگ وخونریزی درتمام جهان 🙏🙏
بسیار زیبا و دلنشین بود
سرشار از احساس
دستمریزاد
موفق باشید