بودن با تو

براي  بودن يك لحظه با تو
هزاران بار غم را با چشم ديدم
چه كرد ي با دلم اي بي مروت
كه ويران ميشود هر لحظه بي تو

منو دل هر دو با هم يار بوديم
ز غمهاي جهان ازاد بوديم
در اين بازار پر نيرنگ دنيا
براي هم دگربي تاب بوديم

مرا هرگز نرفته ياد انروز
تو را با ان نگاه ساده مرموز
دلم را خانه چشمان تو كرد
شدم حيران ان چشمت از انروز

چنان كردي توبا اين دل كه حتي
مرا از يادخود برد اين دل ما
تمام حرف دل شد بودن تو
مرا از دل برون انداخت حتي

بدل گفتم چرا با من چنيني؟
غريبي ميكني با من چناني
كه گويي دشمنت را ديده اي تو
چرا با من چنين ان چناني؟

بگفتا دل خودت اغاز كردي
دوچشم برديگري چون باز كردي
ميان خانه دل راه دادي
دلت را كه خودت گمراه كردي