مطلع الفجر
ماه دردامان ابری تیره پنهان مانده بود
چون کویرتشنه ای درسوگ باران مانده بود
جهل و بِدعت همدلی می کرد با دست ستم
ظلمت شب درفراق صبحگاهان مانده بود
چنگ می زد وحشت بی حد،به جان آدمی
دین و دنیای بشر مغلوب شیطان مانده بود
می وزید ازهرطرف هوهویِ بادی خشمگین
خارهمچون دشنه ای درچشم ریحان مانده بود
مثل باران غم فرو می ریخت برفرش زمین
رافت و آزادگی درچنگ عصیان مانده بود
سرکَشی ،دخترکُشی ،برده فروشی،شرک محض
می گساری،می فروشی،جای ایمان مانده بود
خود ستایی،بت پرستی،کینه وظلم وستم
جای مهر وعاطفه درقلب انسان مانده بود
ظلم و زورو جهلِ بی اندازه عالم گیربود
مکّه و یثرب،یمن،دردام طغیان مانده بود
میخ می شد دستها برسینۀ دیوارها
نه فلک درکارانسان مات و حیران مانده بود
=====
ناگهان نوری برآمد ماه عالم تاب شد
فتنۀ بوجهل ها نقشی به روی آب شد
شوکت مهتاب ظلمت را مسخرکرده بود
چهرۀ نمرودیان را هاله ای ازغم گرفت
مطلع الفجرآمد ازیمن پاک احمدی
قاف تاقاف جهان عطرگل مریم گرفت
ماهی ازمکه برآمد شد جهان دریای نور
اشک غربت را نبی ازگونۀ زمزم گرفت
رحمتً للعالمین آمد، به خُلق وخوی خوش
بارِسنگین رسالت ازبنی آدم گرفت
شد جهان درپرتو نور(محمد) رستگار
بارش باران رحمت برزمین نم نم گرفت
حیف ، ما امروز ازامر رسالت غافلیم
ازچه رویی فتنه ها جا دردل عالم گرفت
🌷أَللهـُّمَ صَلِّ عَلَى مٌحَمَّدٍوآلِ مُحَمَّدوعَجّل فَرَجَهُم🌷