این جمعه های لعنتی ، از درد لبریزند
یک جرعه آرامش به کام دل نمی ریزند
یک روز طولانی ، کنارش ، خاطراتی سرد
یا تکیه بر غمهای خود با رنگ و رویی زرد
از صورتت ، دادِ درونت را نمی خواند
درمانِ داد از بی کسی ها را نمی داند
راه خودش را می رود این روز ته مانده
آغوشِ مَطرود و ، هوای تلخ جا مانده
مانند برگِ آخر از ، شاخِ درختی فرد
له می شوم در زیر پایش بی بروبرگرد
قلبم گرفته از سکوت و بغضِ بی فریاد
وقتی اسیرم لا بلای ، جمعه ای ناشاد
در دستهای جمعه من بی بیِ بی شاهم
مانند "ماهی"! در دلِ ، تاریکِ یک چاهم
یک دستِ رو من ، حکم ، حکمِ اوست
با آسِ پوچش می کَند از سرنوشتم پوست
هر چند دل از صبح جمعه تا شبش قهر است
کار خودش را میکند مالک بر این شهر است
از روی لب ها خنده ها را باز می چیند
پهلو به پهلویم شدن هـا را ، نمی بیند
هم حوصله از خانه را سر میبرد جمعه
هم روی اعصاب و روانم ، میزند زخمه
وقتی که حال جمعه ام از غصه ویران است
وقتی شبش را تا سحر فکرم پریشان است
وقتی که در او ماندنم بی ذوق و بی معناست
آبی که از سر بگذرد ! ، اندازه ی دریـاست
با جمعه ها من مرگ را هم زندگی کردم
او در پی من ، من به دورِ مرگ می گردم
هر جا که بودم ، بودنش را آرزو کردم
شوقِ رهایی را ، کنارش جستجو کردم
از بس نکرده حل نشستن های بی جا را
خــالی شدن از خنده ! بیزاریِ فردا را !
این روز در من یک مسیر بی سرانجام است
یک تغذیه از وعده ای ، بی مزه و خام است
پس می روم ، از برکتِ سنگینیِ کوهش
دیگر شده خم شانه ، زیر کوه اندوهش
ای کاش جمعه ، بهترین روز شکفتن بود
بیگانه با دق دادن و جنسِ شکستن بود
رنگین کمانی از ، تمام رنگهای خوب !
حالی سراسر خوش هوایی لاجرم مطلوب
یادم نمی آید دقیقا ، جمعه ای شیرین
باشم رها از لحظه های خسته و غمگین
از جمعه های لعنتی ، بیـزارِ بیزارم
یا سر به روی زانوان !، یا کنج دیوارم
طرح رفاقت را بریزم می شود دشمن
یا میزند آتش به قلب و شعله بر دامن
از اول صبحش کماکان لال و بی حرفم
مانند دریایی ، بدون موج و بی ژرفم
یک آسمان بی پرنده ، ابری و دلگیر
جمعه همین است یک عجوزه با همه درگیر
افسانه_احمدی_پونه
سالروز شهادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت
خورشید تابان خراسان، ضامن آهو ، یاوردرمانگان و بیچارگان
حضرت امام رضا علیه السلام
را تسلیت عرض می نمائیم