بسانِ موم
من قطعه ای از پازلِ زندگیِ خود را ، گم کردم
برای پیدا کردنش ، صرف ، تمامِ عمر کردم
حماقت جزیی ست ازاین ، موجودِ خاکی
گاهی شود این موجودِ خاکی ، همچون کرمِ خاکی
میرود لابلای مغز، با لولیدن
خطا کردم که این هدیه ی عمر را ،
برای خویشتن چون بمب کردم
ثانیه ها را ، کُشته ام دانه به دانه
میدانم ... تعارف که نداریم ، جُرم کردم
همچونان اسبی شدم عاصیِ عاصی
خودم را لِه ،
زیر درد و رنجهای این دوان دورانِ سُمّ کردم
بسیارمواقع ،
به خویشتن ظلم کردم
ظلمی که رسد به دیگران از ما ،
بواقع ، ظلمِ عظیمی ست برخود
من اینهمه ظلم را ، درطیِ مسیرِعمر کردم
من برای اینکه بخشیده شوم ،
ز اینهمه حماقت
بسیارمواقع ، توسل های خوبی ،
به آقایی که خفته درخراسان و،
ریحانه ی آشنای خفته در قم ، کردم
این خواهر و برادر،
چقدر رؤیایی اند ،
مثلِ کهربایی دل را می ربایند
چه بسیار، زفکرهای ماورایی ، آرامش گرفتم
ازآنوقتی که ماورا برای من مهم شد ،
خودم را ز یاد بردم ،
یه جورایی خودم را ، درمیانِ آنهمه نور،
گم کردم
من آنوقت به سعادتی رسیدم ،
که خود را به دستانِ خداوند ، بسانِ موم کردم
فقط با این رَوش بود که خود را ،
نصیر الیوم کردم
بهمن بیدقی 1402/6/17
سالروز شهادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت
خورشید تابان خراسان، ضامن آهو ، یاوردرمانگان و بیچارگان
حضرت امام رضا علیه السلام
را تسلیت عرض می نمائیم