در کناری دنج از دنیای بودن ها
یا دگر شاید نبودن ها
بود شهری نغز
زیب و خوش آوازه و سرسبز
مهر شیدش بر فرازش، گرمِ تاریکی زدودن ها
شید خود بخشش نمودن ها
.
رودهایش بس زلال و از بدی عاری
چون تو گویی تکه ای از آسمان روی زمین جاری
کوه هایش چون زمرد های سبزین فامِ سر کرده برون از ابر
که نشسته آسمان بر شانه اش، همچون سبک باری.
شهر گشته آبسالانش نماد پایداری
زین شده نام و نشان شهر
شهرِ جاویدان بهار آری
.
مردمانش گرچه بهروز و سعادتمند
لیک رفت از یادشان الطاف هفت امشاسپند*
آن مقدّس جاودانانی که مردم را رهاندند از گزند
چون نگون کردند دیوان و پری ها و خسان
مردمان را اینچنین دادند پند
«خوش خورید و خوش زیید و جشن ها بر پا کنید
هرچه می خواهید و خوش دارید بی شک آن کنید
لیک هش دارید ای هشیار مردم، دیو را !
نگْسلید از بند آن ها، هیچ بند.»
.
تا که دیوان و پری ها را به دام انداختند
ان پری ها بر ره افسونگری پرداختند
بعد چندی فتنه و عشوه گری
مردمان شهر بر آن مه رخان دل باختند
وان گرامی شهر شد متروک و سرد
چون که بند از بندیان بر داشتند.
.
سال ها بگذشته زان دوران و اکنون شهر پژمرده
مردمانش غالبا مرده
اندکی کِش مانده برجا گشته افسرده
کوه و دشت و رود یخ بسته
هور رخشانش کنون بی نور و گشته آسمان تیره
وان دگر ها را یخان جمله فرو برده
.
شهر جاویدان بهار اینک بهاری نیست
کوه و دشت و جویباری نیست
هیچ دیگر جز صدای آه و زاری نیست
بلبلانش مرده و خاموش
خانه ها ویرانه و مخدوش
زمهریر* است این که اینسان است
دیگرش راه فراری نیست
هیچ امّیدی به گُردی دادرس یا شهریاری نیست
.
در میان مردمان شسته از جان دست
بود مردی سفله و نامرد
اَژدَرَک *نامی ز تخم اَژدَهاک پست
از نژاد آنکه مارانش شده از خون مردم مست
از نژاد انکه نامش دیو ضحاک است
.
اژدرک آن بد گهر نامرد
افعی خوش خط و خال سمّی و تو زرد
آنکه از بدبختی مردم شده مسرور
گشته از هر آدمی دور و دلش دیجور
فتنه ای نو کرد
داستانی از دروغ و حیله بر پا کرد
.
هر زمان در هر مکان آن زمهریر سرد را تمجید ها می گفت
بازگو می کرد صدها قصه ی بی شک دروغ از زمهریر سرد
با هزاران ماجرای تلخ از آن رفته دروان ها
خاطرات نیکِ جاویدان بهار از یاد ها میرُفت
.
«آی مردم .......
چون فرامش کرده اید آن خاطرات شوم دیرین؟
مزه و بو یادتان نیست؟
تیز و تلخ و شور ، گهگاهی کمی شیرین
رنگ ها را یادتان نیست؟
چشم هامان دائما خسته ز دیدار مدام این همه رنگ
وان صدا ها...؟
گوش هامان مملو از آواز و ساز و صد طنین
نغمه های بلبل و رود و دگرهای چنین
یادتان نیست آن هوای گاه سرد و گاه گرم
گاهگاهی خشک و گهگاهی نمین
ول کنید آن رفته های شوم را
بس کنید این جاودان آشوب را
باید اکنون جشن ها بر پا کنید
تلخ نَنْگارید دوران را ز کین»
اژدرک می دوخت اینسان آسمان را بر زمین
.
مکر هایش کم کمک شد کارساز
مردمان بی خرد بگزیده راه جان گداز
کرده جمله دست ها بر سوی اهریمن دراز
بسته در های گذشتِ مهر و هفت امشاسپند
گشته شهری سرد و نومید
شهر جاویدان بهاری .....که بهاری را نخواهد دید باز
وزن:فاعلاتن فاعلاتن ...الخ
۱-وهومَنَه(بهمن) ۲-اَشَه [..وهیشت](اردیبهشت)، ۳-خشَتَره وَیریَه (شهریور) ۴-اَرمَیتی [سپَنت اَرمَیتی،سپنته مینو، سپندارمذ](اسفند) ۵-هَوروَتات(خرداد) ۶-اَمِرتات(مرداد) ۷-سَروشَه(سروش)
بیشتر مسائل فرهنگی ما مثل اسامی ماه ها و مراسماتی مثل نوروز، چهارشنبه سوری ، سفره هفت سینی(که بعد ها شده هفت سین) و... مربوط به اساطیری مثل امشاسپندان هستند که به لطف اژدهک ها بیشتر این اساطیر رو به فراموشی رفتند و الان با سرعت بیشتری میروند
زمهریر: جهنم سرد و یخی (جهنم باستانی ایرانیان و یه جورایی معادل نیفلهیم اساطیر نورث)
اژدرک: تحقیر شده ی کلمه «اژدر» (اژدر : مار بزرگ جثه. ( غیاث اللغات ). اژدرها. اژدها. تنّین. ثعبان. ( بحر الجواهر ). بَرغَمان. بُرسان. در اساطیر قدیمه نام ماری بغایت عظیم که از دهان آن آتش بیرون میریخته است)
زیبا بود 👏🌺🌺
در خطی یادتان یادتون تایپ شده