انتظار

عاشقم من عاشـق سیمای آن زیبا سرشت
در شگفتم در شگفت ازاین جفای سرنوشت

روز و شب ازهجر روی دلبر شیرین سخن
گشته ام تب دار و سوزان همچو شمع انجمن

هردم از داغ فراقش مینویسم نامه ای
یا که از سوزش نویسم باقلم غمنامه ای

او چه داند در غیابش من خطرها کرده ام
درهوای وصل او عزم سفرهاکرده ام

درفراق روی او بر سینه خنجر میزنم
خنجری بر این دلِ رسوای پرپر میزنم

انتظار، سهم منِ دیوانه شد هر روز و شب
از غم هجرش بمانم هرنفس درسوز و تب
#مجیدآبسالان