☆
پَرِ شالِ یک قافیه باز شد
ورق زیرِ پایِ قلم باز شد
☆
الفبا که خیسانده بودم به چشم
میانِ دواتم برانداز شد
☆
بخاری که برخاست از لیقهزار
روانشاد و همبالِ پرواز شد
☆
قطاری که بر ریلِ کاغذ دوید
سفرنامهٔ مرگِ سرباز شد
☆
نخابریشمِ دوداندوده تا
شبآهنگ و در حالِ آواز شد
☆
به چپکوک خواند آهِ داغِ فراق
غم آهسته آهسته آغاز شد
☆
نرفته به جنگِ جهانی، دلم
شهیدِ دلِ سنگ و جانباز شد
☆
حسابی حسابم بهم ریخت و
دمت گرم! دیوانه لجباز شد
☆
کلاغِ پدرسوخته جار زد
سفارش نکرده خبرساز شد
☆
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیّد محمّدرضـا لاهیجی
ساکوتی.هند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن:
رفت فکرافکرم یک قطره نفت بیآورد اجاقِ کورِ لبخند را به ترکانیدن دعوت زنم، ظنم نفتالین آورد، حالا حولِ پس چرایِ ملحفهٔ فلسفهام به قُطرِ بودا بتادین پس، بایپس داده، حتماً دیگر حالتِ کشسانیام بهدردِ خوابگاهِ خورشید خانوم نمیخورد، شاید باید همراهِ گراورِ گرامرم به هیچشنبه پِرت پَرت شوم... شاید همان شیداست، شیدا همان ناهیدشید!
شعر عالی
تصویر عالی
طراحی عالی
همه و همه قند مکرر است
گاهی تشویق خجل است از هم آغوشی اشعار شما
که او کوتوله ی دست دراز و شعر لاهیجی
تگاور یکه تاز