گوشماهیها!
زمینهٔ ساحل را فرش کنید
بهگمانِ باد منفرجه بخندید زیرا
نامِ کوچکِ کِشتی اهمیّتِ چندانی ندارد وقتی
مطابقِ معمول
نمایشخوانیِ آفتاب
ابتدایِ عصرِ آسمان میخورد خط!
مثلاً گوشماهیها! عزیزانم!
طبعِ ماهی سردست:
_ شغلِ شکستهنَفْسیِ دریاست!
پیشانیِ گرمش را خصوصی ببوسید اگر
احتمالاً خواهید چید ردِّ پایِ خورشید را!
گیرم گوشماهیها!
کبابِ کتابِ بابِ دندانی نخوردهاید
آشنایی با زبانِ عشق مگر گرامرش سختست؟
وضعیتِ سپیدِ موج مگر بَر شما بَر نخورده است؟
درسِ پریِدریایی را دمر فراموش کردهاید مگر؟
_ دل بهکار نمیدهید چرا؟
نکند ثلثِ کتابِ برمودا را خواندید خوابتان رفته است؟
چطور؟ چگونه؟ گوشماهیها!
مرا خوبِ خوب میشناسید
بجایم شنبه و یکشنبه آبتنی میکنید
غرق در گرگ و میشِ چشمزارم
بلمهایِ بی بادبانِ نگاهم را میشمارید
همزبانِ دلم نیز زمینهٔ ساحل را لیز فرش کنید!
گوشماهیها!
من اینک بی کیِ عینک
شوالیهٔ آب
شهریارِ شمایم
زیرا...
برایِ اینکه...
اصلاً...
حتماً علّتی پسداده دلیلی!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیّدمحمّدرضالاهیجی
ساکوتی. هند. دهلینو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فرانوشت
پ ن:
فرانوشتی جهتِ همدلی و همراهی با همایشِ سرکارِ خانمِ بافقی گرانقدر!