سلام
وقت بخیر
شرمنده شب بیداری داشتم گوشی بهدست خوابم برد وسط پاسخ
نکتهها شاید کوچک و کوتاه باشند امّا رعایتشون شعر را پختهتر و از مرتبه بالاتری برخوردار میکنه پس با اجازه شما ...
نکته اوّل
برایِ نوشتار مرجع، فرهنگستان ادب پارسیست و تا آنجا که حقیر مراجعه کردهام حال چه به مقالات و چه به کتب منتشر شده از سمتِ فرهنگستان ادب پارسی به (و که ضمهای بر آن باشد) بر نخوردهام، پس مبنای نگاهمندی نوشتاری خود را از مرجع بگیریم که سلامت باشد در مجازی بیشمار کلمه را آنجور که دوستدارند مینویسند نه آنگونه که درست است!
نکته دوّم
سعی بفرمایید از کلمه یا آداتِ جمع و حروفِ ربط جوری و طوری استفاده نفرمایید که بویِ پرکنندگی وزن را به مشامِ مخاطب برساند مثلِ
_ منطقانه
_ بالهای
_ گمانههای
_ گریههای
_ شعرهای
نکته سوّم
یکی از آفات اپیدمی شده در شعر که عزیزان شاعر کمتر به آن توجه دارند این است که تنها بر مبانی افاعیلیعروضی تأکید دارند، و به tonalité ، حجم بساوایی، ضربآهنگ و هارمونی، Tonnage و... کمتر التفات میشود، عملاً با این رویکرد حتّی با در نظر گرفتن عدمِ ورود کوچکترین خدشه و لغزش وزنی در اثر، در اصل اثر لباسی کوچکتر یا بزرگتر از خود را میپوشد و به قولی لباس بر تنش زار میزند، مثلاً غزل میگویی حال آنکه با بی توجّهی به آنچه عرض شد مخاطب انگار قصیده میخواند، قصیده میسرایی انگار مخاطب چهارپاره میخواند، پس لطفاً غیراز توجه به عروض به ادواتِ دیگر آهنگی، رنگی، حجمی و... نیز توجّه بفرمایید!
نکته چهارم
متنِ سروده با متن نوشتن اساساً فرق دارد و اختیار کردن متنیّت سروده و متنّیت نوشته هر کدام ملزومات و فاکتورهایِ خود را داراست، سعی بفرمایید در سرودن بر بالِ تموّجِ خیال سوار شوید، و از حرفهای پیشگفته شده و دمِ دستی جداً پرهیز بفرمایید و دنبالِ بکارتِ سوژه باشید!
پنجم
در استفاده از حروفِ ربط، ضمایرِ منفصل کمی خسیس باشید!
ششم
پیشنهاد
اگر این کتب مرجع را در کتابخانه خود داشته باشید و آنها را
کم کم مطالعه بفرمایید عالیست، چرا که خود پیش از هرکس نقاد شعر خود شده و خود اوّل نفری هستید که شعرتان را با بی رحمی تمام نقد و آن را پی در پی ویرایش میفرمایید!
۱_ موسیقی شعر
دکتر شفیعی کدکنی
۲_ صور خیال در شعر فارسی
دکتر شفیعی کدکنی
۳_ فنون بلاغت و صناعات ادبی
جلال الدین همایی
۴_ بدیع و بیان ( دوجلدی)
دکتر شمیسا
۵_نقد ادبی
دکتر شمیسا
۶_ بدیع، بیان، معانی ( سه جلدی)
دکتر میر جلال الدین کزازی
۷_ طلا در مس ( سه جلدی)
دکتر رضا براهنی
۸_نقد آثار سهراب سپهری و فروغ فرخزاد
دکتر شمیسا
۹_ سفر در مه (نقد آثار شاملو)
دکتر پور نامداریان
۱۰_ نقد آثار شاملو از عبدالعلی دستغیب
۱۱_ نقد آثار نیما یوشیج ( خانه ام ابری است )
دکتر پور نامداریان
۱۲_ عروض و قافیه
دکتر شمیسا
۱۳_ وزن شناسی و عروض
ایرج کابلی
۱۴_ بدایع و بدعتها
جناب اخوان ثالث
۱۵_ عطا و لقای نیمایوشیج
جناب اخوان ثالث
۱۶_کتاب پیِرْ با بادها بادبادک میسازد
در باب بی استقلالی کلمه، انتحار کلمه در مجاورت کلمههای دیگر، عدم فرمول بخشی افعال و بی نژاد کردن کلمه
نوشته خانم شرلی بینکر
۱۷_ آن وتنِ وطن
مؤلفان: ریچارد بانتر
وَ دنیل بانتر
حرف آخر
اگر این نظر حتی به اندازه ارزنی شما را ناراحت کرد لطفاً حلال و آن را حذف بفرمایید!
سلامت باشا باشید
🍃به نام یگانه خدای هستی بخش🍃
سلام و درود آدینهی همگی بخیر
به امید ظهور قائم آل محمد (ص)
بااجازهی صاحب اَرض و السّموات و مابَینهما و ماتَحتَ الثَری یکتای بیهمتا و با صلوات به روح شریف پدرومادر و برادر گرانقدر مدیر سایت استاد سیداحمدی زاده عزیز و مسالتِ برکت و مغفرت و رحمت برای جمیع خلایق ، چندسطری مهمان صفحهی شعر خواهر عزیزمان افسانه بانوی مهربان باشیم .
بی مقدمه برویم سر اصل مطلب ؛ به نظرِ شخصیام قَوی بودنِ پویشِ یک قلم در نگارشِ شعر بر مبنای انسجامِ بیانی و معناییِ آن ، از توجّه و گِرِهخوردگیِ عناصرِ درونشعری یعنی چهار عنصرِ عاطفه و صورِ خیال و اندیشهی برخاسته از مطالعاتِ دانشهای ادبی و موسیقی - همگی باهم - و تلفیقِ منویاتِ قلبیِ شاعر با این مقولات است که به وضوحی چشمگیر فراهم می گردد.
- ازهمین رویکرد ، خانومِ پنام نازنین نیز توانسته اند در این دلگویهی واقعاً ارزشمندشان که حسّی تُردنَهاد را در سبکِ تازهای از تَصنیفنگاری آن هم به قصدِ راز و نیاز با معشوق و مناجات با حضرتِ حقتعالی به کِلکی سادهتصّور شاید برای عام ، اما دلپسندکلام و تکنیکیرَویه در انتقالِ موفقِ مفاهیمی جوشیده از زُلالیِ تفکّری رو به تعالی ، در قالبِ بحرِ طویلی زیباسخن و تازهجلوه ارائه نمایند.
- دلایلِ اینکه چرا قالبِ این دلسرودهی خوشپرداخت و مَهارتسویِ افسانهخانم را بحرِ طویل می نویسم ؛ نه نیمایی ؛ در ادامهی مطلبِ کمبَضاعتم خواهم آورد که امیدوارم اگرچه بَحثِ زحافات برای اکثرِ مردم - طبیعتاً - به دلیلِ فَرّاری و گاه هندسی بودنش ، حوصلهبَر و حتی احتمالاً برای افرادی ، کسالتآور هم بوده باشد ؛ ولی اگر بادقّت و تامّل و درنگی کوتاه اما بامرام نوشتهام را بخوانید حداقل فرقِ اصلیِ میانِ بحرِ طویل و نیمایی را که از چشمِ اندیشمندانِ سطحِ بالای ادبی ِ جهان هم تا به اکنون پنهان مانده است ؛ برای نخستین بار در دانشگاهِ سایت ادبی شعرناب و صفحهی خانم پنام ارجمند ، باهم یکبار برای همیشه خواهیم آموخت و مَلکه ی اَذهان - ان شاء الله - در ساده نگاریام خواهد شد . امیدوارم که نقد و تحلیلِ سریعنویسم ، تا حدودی مفید و سودمندِ نگاههای هوشمندِ همگیِ شما ارجمندان بوده باشد .
- قالبِ زیبا و آهنگین و اغلب دلنشینِ بحرِطویلسُرایی ، یکی از بحورِ مختلفُ الاَرکان است که حتی از ترکیبِ زَحافاتِ یک بحر نیز هرگز ساخته نمیشود و در آن رُکنی تَبَعی و غیرِ سالمی ، استفاده نشده است ؛ بلکه از تَوالی و پی در پی تکراری آوردنِ فقط و فقط یک رکنِ عروضی ِ سالم بهوجود میآید.
ارکانِ عروضیِ سالم در ادب فارسی عبارتند از :
۱- تکرارِ فاعِلاتُن که مساوی با بحر رَمَل سالم است .
۲- تکرار مَفاعیلُن که مساوی با بحر هَزَج سالم است .
۳- تکرارِ فَعولُن = بحر مُتَقارَب سالم .
۴ - تکرارِ مُستَفعِلُن = بحر رَجَز سالم
۵- تکرار فَعِلاتُن مساوی با بحر رمل مَخبون است .
۶- تکرار مُفتَعِلن که مساوی با بحر رَجَز مَطوی است .
۷- تکرارِ فاعِلُن مساوی با بحر مُتَدارَک است.
۸- تکرارِ مَفاعِلُن که شاملِ دو اسم است : یعنی بحر هزج مقبوض همان بحر رجز مخبون است .
- یعنی مفاعلن را اگر از مَفاعیلُن بگیرند ؛ می شود همان : هزج مقبوض.
- مفاعلن را هرگاه از مُستفعِلُن استخراج نمایند ؛ می شود : رجز مخبون .
که هر دو باهم مساوی اند در تکرارِ مَفاعِلُن .
- این هشت بحر ِ سالم را نوشتم به این مقصود که آخرین شماره ، یعنی بحرهزج مقبوض یا همان رجز مخبون را که در شعر زیبا با مفاهیم ِ غنایی ِ ارزشآفرین و مآثرگوی و عواطفِ سرشار از احساسِ زُلالپردازِ خانم پنام درین بحر با تکرارِ رکنِ سالم مَفاعِلُن ( بحری دوبله نام : هم رجزمخبون و هم هزج مقبوض نامیده می شود ) را که در طول شعرش آمده است ؛ برسم بر تاکید ؛ زیرا خانم پنام هم در شعر خوب شان از تکرارِ مداومِ رکنِ مَفاعِلُن یک بحرطویلِ کم نظیر را در دورهی معاصر و کنونیِ ما ، پدید آورده اند .
و این اتفاق مبارکی است برای آیندگان در ادب فارسی .
- قالبِ بحرطویل ِ فارسی به اقتباس از زبانِ فارسیِ آریایی ، واردِ ادبِ سامیِِ عرب شده است و در آن عنوانی به نامِ ( مصراع ) موجود نیست ؛ بلکه مثلِ نیمایی - ( نیمایی پیروِ بحرطویل و نثرِ موزون است ) - پایانِ جملات یا سطور در آن ، «بند» نامیده شده است . بنابراین قبل از حضورِ شعرِ نیمایی به مصاریعِ بحرطویل هم ، بند می گفتند .
- در شعر نو و نیمایی نیز عینِ قالبِ بحر طویل سُرایی ، ذکر و قیدِ تساویِ اَفاعیل وجود ندارد ولی کوتاه و بلندیِ مصاریع در شعر نیمایی جزو اساس کارِ شعر است ولی با این فرقِ اساسی و مهم که در شعرِ نیمایی زحافِ ترکیبی هم می توان آورد نیز با این تفاوتِ آشکار که در شعر نیمایی استقلالِ مصاریع با پایان بندیِ آنها رعایت می شود ؛ یعنی با یک زحاف یا سکون ، تسلسل و توالیِ افاعیل متوقف میگردد و پایان می پذیرد که این پدیده خود سببِ استحکامِ بُنیهی چنین اشعاری است.
- بحرطویل در واقع از دورهی صفویه به بعد بیشتر حالتِ تفنُّنی و گویِشیِ یکنَفَسخوانی یا به زبانِ خودمانی عینِ سَرکشیدنِ یِهوییِ یک پارچِ پُر از آب یا آبِقارپوز را پیداکرد که در آن زمانها و دوران ، به جهتِ هزل و هجو و یا برای داستانِ مسجّعگویی و اخیراً نیز در مَنثوراتِ موزون برای مَرثیه و مُناظره و مُفاخره و حتی مَقتَلخوانیهای عاشورایی ، استفاده شده است .
لذا در نتیجه پس ازین بررسی درباره قالب بحر طویل و استخراجِ اَهَمّ ِ پارامترهای این قالب شعری و تبیین مشترکات و شمردنِ تبایُنات آن با شعرنوی نیمایی می توان چنین برداشتِ کلی نمود که دو نوع بحرطویل نگاری داریم :
- بحرطویل منظوم شامل تکرُکنی که متوالی آوردن و تکرارِ فقط یک رکنِ سالم و ( بیش از چهاربار دربحورِ عروضیِ شعرِ سنّتی یعنی بیش از حالتِ مثمّنی ) ،
- بحرطویلِ منثورِ موزون یاهمان یکبارهخوانیِ داستانوار.
چون بحرِ طویلِ - الحق و الانصاف - زیبای خانم پنام هم از نوعِ نیایشی در حالتی سوررئال بود ؛ مرا ناخودآگاه یادِ استاد سیّد ابوالقاسم نباتی شاعر آذربایجانیِ آرمیده در بالای کوه اُشتَبین ، کنار رود ارس ، شد که اتفاقاً درست امسال به دیدارش و زیارت ایشان تا دامنهی آن کوه البته ، رفته بودم و با چندسطر کوتاه و خلاصهپرداز گزارشِ این سفرم را همراهِ عکاسی چنین نوشته بودم :
(( مَقبرهی شاعر آذربایجانی
ابوالقاسم نباتی
منطقهی آزاد ارس جلفا
روستای زیبای اشتبین
امروز یکشنبه
۲۸ اسفندماه ۱۴۰۱ ه ش
روستای اشتبین که به ماسولهی آذربایجان معروف است؛ یکی از دَهها روستایی است که با طبیعتی کم نظیر در حاشیهی آراز( رود ارس) قرار دارد. این روستا در دل کوههای بلند آذربایجان شرقی جای گرفته است و از مناطق توریستی و گردشگری به حساب میآید .
روستای اشتبین کنار خداآفرین جلفای آذربایجان است که از دیدنی ترین مناطق جهان محسوب میشود؛ در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۷۹ هجری شمسی با شماره ثبت ۲۶۹۲ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران ثبت شده است.
برای بازدید از جلفا، سیهرود، نوردوز و خداافرین سمتِ کردشت بگذرید و از سه راهیِ آبادیِ هراس، وارد اُشتبین شوید.تنها راه ارتباطی این روستا با مناطق دیگر، جادهای کوهستانی است که از مرز نوردوز و کردشت به روستا منتهی میشود. رود ارس درشمال اشتبین قرار دارد و از فاصله۱۴ کیلومتری آن عبور میکند.
آبشارهای دلنشینصدا و زیبایی از کوهسار سرازیر است و رودهراس هم درسمتِ شرقی اشتبین قراردارد.
سبحان الله )) .
و حرف اصلی ام اینجاست که شاعرِ شهیرِ آذربایجانی زنده یاد سیّدابوالقاسم موسوی نباتی نیز یک بحرطویلنگاریِ کمنظیر و زیبای مناجاتی بصورتِ منثورِ موزون و تحمیدیه ای همراه با منقبت اهل بیت(س) ختام دارند .
که شعرِ نیایشیِ آهنگین و خوش دیکلمهی خانم پنام عزیز برایم یادآور ایشان و سفرم به تبار اصلی ام ارس ماکو بود که متن بحرطویل شادروان نباتی ، تقدیم دلهای باصفای تان می گردد :
منبعِ چشمهی هر کلمه که جاری شود از نُطق و بیان، کام و زبان ، اسم خداوند عظیم است
که از لطف و کرم داده به هر نوع بشر عقل و هنر، قوّت ادراک دو ابرو و دو گوش و دو بصر ، عارضِ مانندِ قمر، سرو قد و موی کمر ، کاسهی سر مدّ نظر، هوش و بر و دوش و بنا گوش و لب نوش و خط عنبر ریحان دو صف لشکر مژگان، دهان پسته خندان ز لب لعل بدخشان ز صنعش شده منظوم چنان گوهر دندان که یکی پیش خردمند بُود به ز هزاران دُر و مرجان.
عجب گردن مینا و قد و قامت رعنا و خم طرّه و گیسوی گره در گره و زلف معنبر که فزونست به رنگ از شب یلدا؛ و زهی خالق یکتا که ازآنست هویدا همه اشیاء، جمیع همه لولو لا لا. یاقوت و عقیق یمن و لعل بدخشان، چه در دشت و بیابان چه در بحر عیان گوهر رخشان، همه لولو شهوار. کسی کو که تماشا بکند حکمت اسرار خدا را؟
لامکانیست که موجود شد از امرِ وی این گنبدِ دوّار و نُه افلاک و مه و مهر پر انوار و بروج و قمر و شمس که باشند گهی تند و گهی کند و گهی گرم و گهی سرد و گهی روز فزونست و گهی شب. آنچنان خالق بی مثل و نظیر است که از قدرت خود خلق نمود این دو جهان را چه دنیا و چه عقبی و چه جنّ و چه بشر و آدم و حوا و چه جبریل و میکائیل و چه عیسی و چه موسی که کرم کرد ز لطفش به یکی محیی اموات و به یک نور تجلی و دگر معجز شعبان از آنست همه چرخ معلّی و سماوات و حجابات و مقامات و کرامات، چه لاهوت و چه ناسوت و دراینجا شده مبهوت جمیع رسل و آدمی و جنّ و پری، گبر و مسلمان و دگر حوری و غلمان. غلط کردم؛ اگر بود در این عرصه مرا محرم رازی که نگفتی به کسی سرّ نهانم. بنشستیم به هم هر دو به کف ساغر مینا به طرب رقص کنان، گفتمی این سر خفا را.
من بیچاره چه سان شرح دهم حمد و ثنایش، انتها نیست، رسد بر همه جا ابر عطایش قادر واحد یکتاست که از نقش بدیعش شده ظاهر ز سر خاک چه ازهار و چه احجار و چه کهسار و چه اثمار لذیذ و چه گل و سنبل و انهار و چه اشجار، و طرفِ چمن و غلغل قمری و دگر چهچه بلبل که ز عشق گل و گلشن شده سرمست و غزلخوان و گهی ناله و افغان و گهی واله و حیران.
بیا ای دل نادان و برو سوی گلستان و نظر کن به درختان و به مرغان خوش الحان و ببین حالت ایشان، تو در فصل بهاران، بشرطی که زنی باده ریحان، به یک یار موافق که بود همدم صادق نه چو یاران منافق که زند با تو شراب و بزند سنگ به جامت. ز کفم شد سر مطلب چو گذشتم به گلستان. بگشا دیده بینا و نگه کن به سر برگ درختان، که هر یک به چه سان آمده در وجد و سماع، راز و نیاز دل خود را به صد الحاح و تضرّع به نسیم سحر خوش خبر نامه بر عاشق مهجور عیان کرده بگوئید که ای بادِ صبا بهر خدا عرضه ما را برسان در بر آن دلبر عاشقکش بی رحم بگو ای بت خونخوار جفا کار و دلآزار که با جور خزان دیده همین بهر وصال تو ستمگر به صد امّید به این وادی پر خوف و خطر روی نهادیم که دیگر نکنی این همه بیداد به رحم آمده خود را بنمایی ز پس پرده و یکدم بنوازی دل غمدون ستمدیده ما را.
بعد از اظهار کمالات و صفات احد واحد و قیّوم نباشد سخنی لایق و مرغوب مگر نعت و ثنای خلف ارشد آدم، سبب خلقت عالم، به نسب از همه اعظم، به حسب از همه اکرم، سر دیباچه دانش، ورق دفتر بینش که اگر علّت غائی نشدی ذات شریفش به خدا منظر و منظور نبودی به جهان هیچ وجودی و نجنبید سر برگ گیاهی، نه جمادات و نبادات، نه عرش و نه سماوات و نه فردوس و نه دوزخ نه خرابات و مناجات نه لوح و قلم و کرسی و افلاک و کواکب، مه و خورشید و شب و روز و مه و سال چه صیف و چه شتا و چه خریف و چه بهار و همه از حرمت نورش اثر سایه بدیدند از آن مهر نبوّت به امم آیت رحمت، به جز او نیست شهنشاه قیامت که بنامست محمّد، لقبش احمد محمود و ابوالقاسم خیر البشر و سیّد کونین، بنی عمّ شه تخت سلونی که بُود حیدر و صفدر، وصی احمد مرسل علی عالی اعلی، ولی والی والا که بُود قدرت یزدان خدم درگه او قنبر و سلمان ابوالمعجن و مقداد و ابوذر
که بسی به بُود از قیصر روم و شه ترک و عجم و چین و خطا و ختن و هند و بخارا
شاعر : سید ابوالقاسم نباتی
روح شریف شان در رحمت الهی شاد
- یک نکته ی ریز اینکه : به نظرم شعر قشنگتان قابلیت این را داشت که بیتِ تضمینی را در پایانش نیاورید و حتی در ادامه چند خطی هم اضافه نمایید.
- در دیکلمه هم که قبلاً گفتم محشرید ماشاء الله
ببخشیدم لطفاً اغلاط احتمالیِ املایی را در تندنویسیام زنده باشید
- ان شاء الله به مدد الهی این بحر طویلِ کمیابِ نیایشیِ فصیح و بلیغِ افسانه بانوجان همانند بحر طویلِ اصالتنگارِ سیدنباتی عزیز ، در تواریخ و قلوبِ مردمان تا ابد ماندگار خواهد بود
سلامت و دلشاد و سربلند بمانید
بااحترام - ۲۰ مردادماه ۱۴۰۲ ه . ش