هیچ ِ هیچم
زرد زردم مثل برگی در خزان روزگار
سرد سردم چون تگرگ آباد بی مرز و حصار
گرچه میچرخم به دور خویشتن بی واهمه
هیچِ هیچم چون حبابی در هجوم آبشار
هر سحر پیغام شادی میدهد خورشید و من
گیج گیجم مثل اعدامی که پای چوب دار
بسکه با هر قاصدک همپای باران گشته ام
خیس خیسم مثل صحرائی که در فصل بهار
خانه اش آباد اگر یادی کند از ما بگو
دور دورم مثل نیشابور و شهر قندهار
فرصت کوتاه عمری را مجال چاره چیست؟
کوچ کوچم بر سر همدستی ایل و تبار
راهی اقلیم سرحدات دشت باورم
جور جورم با تماشائی ترین نقش و نگار
مانده ام در سایه سار سرو کوهی سال ها
سرخ سرخم مثل خونآبی که در قلب انار
♤♤♤
💠💠💠
حاشا کردنی نیست
گم کرده ای چیزیکه پیدا کردنی نیست
حرف دلی داری که معنا کردنی نیست
در صفحه اسرار گاهی می شود که
هر مطلبی پائین و بالا کردنی نیست
صد آسمان باران روایت می کند که
هر برکه خشکیده دریا کردنی نیست
ای بخت خواب آلوده تدبیر چه داری ؟
هر طالع برگشته سودا کردنی نیست
با طشت رسوایی که افتاد از لب بام
هر آبروی رفته حاشا کردنی نیست
این را تو می دانی که در بزم حقیقت
هر صحبت ناگفته انشا کردنی نیست
تشویش دستان تو را نادیده خواندم
کاری گره افتاده و وا کردنی نیست
ما کور مادر زاد دامان الستیم
پلک فرو افتاده بینا کردنی نیست
♤♤♤