سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 دی 1403
  • سالروز تشكيل نهضت سوادآموزي به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
  • شهادت آيت الله حسين غفاري به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1353 هـ ش
27 جمادى الثانية 1446
    Friday 27 Dec 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      جمعه ۷ دی

      انگشتان مربایی فرشته ی من

      شعری از

      زهرا مددی

      از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۴۱ شماره ثبت ۱۲۰۳۵۰
        بازدید : ۳۶۸   |    نظرات : ۲۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر زهرا مددی

      تیر ماه یازده سال پیش بود که می خواستم از پایان نامه کارشناسی ارشدم دفاع کنم، تنها کسی که دوست داشتم بعنوان همراه با خود ببرم و از دیدنش به آرامش قلبی می رسیدم، "لیلا بود"، دوستی که محبتش در قلبم رخنه کرده بود و هرگاه در تنگنا و سختی دنیا قرار می گرفتم، از او در خواست دعا داشتم،"دعاهایش همیشه مستجاب می شد"، دوستی آرام، مهربان، ساده، مظلوم، خیرخواه، دوستی که زیر و رو نداشت، زلال زلال، آینه ی نور.... بدون هرگونه تردیدی زنگ زدم و دعوتش کردم، خوشحال شد و تبریک گفت، هر چه اصرار کرد که شیرینی و... بگیرم و بیایم، گفتم نه عزیز دل، فقط بیا به یاریم، که از دیدنت شاد خواهم گشت،....روز دفاع رسید، حاضر شدم و به سمت دانشگاه راه افتادم، کیف وسایل و لپ تاپ روی دوشم سنگینی می کرد و  حمل شیرینی و نوشیدنی هم کار را سختتر کرده بود، بالاخره با هر سختی به دانشگاه رسیدم و شیرینی و آب میوه را به مسول آبدارخانه دانشگاه دادم تا در یخچال بگذارد، بی قرار بودم تا هر چه زودتر دوست نازنینم بیاید و با دیدنش شاد شوم و روحیه بگیرم، نیم ساعتی در کلاسی تنها نشستم، تا اینکه بالاخره زنگ زد و گفت رسیده است، طبقه و کلاسی را که نشسته بودم به او گفتم و  او آمد، یکدیگر را در آغوش کشیدیم و بعد از رو بوسی ، از او خواستم کمتر حرف بزنیم تا بر روی مطالب مورد نظرم متمرکز شوم و بعد از دفاع کلی خاطره تعریف کنیم... او  قبول کرد و  آرام و بی صدا در کنارم نشست، چندباری هم به جای من رفت تا ببیند آیا اساتیدم برای دفاع آمده اند یا نه... مدتی بعد، قبل از اینکه کسی وارد اتاق دفاع شود ، با هم رفتیم و شیرینی  و نوشیدنی ها را از آبدارخانه گرفتیم،  لیلا شیرینی را در بشقاب ها چید و به همراه آبمیوه روی میز مخصوص اساتید قراد داد، از او خواستم که برای خود هم بردارد و در بشقاب بگذارد، اما گفت روزه مستحبی گرفته است، "چهارشنبه ماه شعبان بود و او با دهان روزه از راه دور برای جلسه دفاعم آمده بود"، اساتید آمدند ، لیلا در ردیف سوم نشست،"دختری نورانی با چادری سیاه ، حیا و وقارش بسیار به چشم می آمد"، نگاهش که می کردم، آرامش وجودم را فرا می گرفت، می دانستم دارد برایم دعا می کند، پس من موفق خواهم بود، با اعتماد به نفسی کامل سخنرانی را با نام پروردگار شروع کردم، قدرت بیانم همیشه خوب بود، با صدایی بلند و سرعتی بالا همه ی آنچه را که باید می گفتم گفتم، و از همه تشکر کردم، استاد داورم شگفت زده شده بود، آرام در گوش استاد راهنمایم سه بار زمزمه کرد ماشاء ا... ماشاء ا... ماشاء ا... چه تسلطی داشتند، من شنیدم و به روی خود نیاوردم، می دانستم دعای لیلای ام مستجاب خواهد شد، سوالات را پرسیدند و یک به یک جواب دادم، بعد رفتیم بیرون تا نمره را  بدهند، همه دانشجوهای حاضر در جلسه هم رفتند، من و لیلا روی دو صندلی پشت در اتاق دفاع نشسته بودیم ، منتظر بودیم که بیایند بیرون و نمره را اعلام کنند، حالا وقت خاطره بازی بود، کلی از گذشته و ... تعریف کردیم و خندیدیم، او هدیه ای به من داد و من تشکر کردم( وجودش در کنارم هدیه ای گرانبهاتر بود) ، بعد از نیم ساعت اساتید بیرون آمدند و  تبریک گفتند و اعلام نمودند نمره شما بیست شد، هیچ کدام نسبت من و لیلا را نپرسیدند، به نظر می آمد همه فکر کرده بودند او خواهرم است، من هم چیزی نگفتم، هر دو تشکر کردیم، اساتید رفتند، من به لیلا گفتم، قبول نیست تو  برای جشن دفاع من بیایی و بدون خوردن شیرینی بروی، حالا چه وقت روزه گرفتن بود، من ناراحت می شوم، رفتیم در کلاس، جعبه شیرینی تقریبا خالی شده بود، شاید فقط شش یا هفت شیرینی در جعبه مانده بود، کیسه نایلونی به لیلا دادم و گفتم برای افطار خودت بردار ، او قبول کرد، دو  سه تایی را به اصرارم برداشت و در نایلون گذاشت، خوشحال بودم، دوست داشتم زودتر به خانه بروم و خبر نمره ام را بدهم، به سرعت از اتاق دفاع بیرون آمدیم و از دانشگاه خارج شدیم، سوار تاکسی شدیم، تا جایی با هم مسیر مشترک داشتیم، در تاکسی خواستم دستش را در دستم بگیرم و محکم بفشارم (او فرشته بود و من همیشه دوستش داشتم)، که متوجه شدم بیشتر انگشتانش حسابی مربایی شده (شیرینی ها تر بودند و  رویشان مربای آلبالو)، کلی خندیدیم، که چگونه می خواهد با این انگشتان مربایی خود را تا خانه برساند....من به مقصد‌ رسیدم و پیاده شدم و او باید همچنان می رفت و چند مسیر تاکسی می گرفت تا به خانه اش می رسید، با سختی که به اصرار من برایش ایجاد شده بود(انگشتانی چسبناک)!........
      🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
      نمی دانستم قرار است ده سال بعد مرا با این همه خاطره تنها بگذاری و بدون خداحافظی بروی..... به پروردگار سلام من را برسان....تا روزی که دوباره همدیگر را در آغوش بگیریم رفیق...❤️🖤❤️🖤❤️
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۶:۳۲

      خندانک خندانک
      عباسعلی استکی(چشمه)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۸:۰۴
      درود بانو
      بسیار زیبا و غمگین بود
      روحش شاد خندانک
      سید هادی محمدی
      يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۲:۰۴
      درود بر شما بانو مددی خندانک
      جواد کاظمی نیک
      جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۵۷
      درودبرشما بانوعزیز سرکارخانم مددی عزیز دلنوشته زیبایی راقلم زديد وخدارحمتش کند دوست عزیزت را گلهای زیبا تقدیم به روح دوست عزیزت
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۲۷

      🌷اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُم🌷
      ارسال پاسخ
      محمد اکرمی (خسرو)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۷:۴۹
      درود بانو
      خدابیامرزه دوستتون رو
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۲۷

      🌷اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُم🌷
      ارسال پاسخ
      نیلوفر تیر
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۷:۵۲
      درود گرامی خندانک خدا رحمتشون کنه خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۲۷

      🌷اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُم🌷
      ارسال پاسخ
      سارا (س.سکوت)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۸:۲۰
      درود زهرا بانو
      متاثر شدم😔
      خدایش رحمت کند خندانک
      دریای دلتان آرام وشاد خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۲۷

      🌷اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُم🌷
      ارسال پاسخ
      زهرا مددی
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۹:۳۱
      خندانک خندانک خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۲۸

      🌷اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُم🌷
      ارسال پاسخ
      محمد باقر انصاری دزفولی
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۱۴
      دلنوشته خندانک ای دلنواز خندانک
      هزاران درودتان بادشاعر گرامی
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۲۸

      🌷اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُم🌷
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۱۷
      درود بر بانوی عزیز خندانک
      خداوند دوستتون رو بیامرزد خندانک خندانک
      موفق باشید در پناه حق خندانک
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      طاهره حسین زاده (کوهواره)
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۰:۲۸

      🌷اَللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُم🌷
      ارسال پاسخ
      زهرا مددی
      زهرا مددی
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۳۴
      بسیار سپاسگزارم از بزرگواری و ذکر صلوات هایی که در پاسخ ها قرار دادید، بانو حسین زاده عزیز و گرانقدر خندانک خندانک خندانک
      زهرا مددی
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۱۷
      سلام و درود و سپاس فراوان از لطف تمامی بزرگواران، هیچ وقت شجاعت داستان نویسی نداشتم، و این شاید اولین بار بود، نوشتم تا کمی آرام تر شوم، می دانم قلم چندان خوبی ندارم و پوزش می طلبم خندانک خندانک خندانک
       غلامرضا شیبانی
      شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۲۵
      زیبا و غم انگیز
      مانا باشید
      و
      صلواه
      🌱🌺
      مریم کاسیانی
      يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۰۵
      درود برشما و روح پاک لیلا بانو خندانک
      غرق الطاف و نور الهی باشند خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      3