رَکَب
ما ، یکعمره که مِی خوردیم
خیلی شیک ، گیلاس گیلاس
آبِ انگور را با نِی خوردیم
نِی زدیم و،
اشکِ دیگران را ، درآوردیم
به اشک شان خندیدیم طوری که ،
روی زمین قِل خوردیم
ما که خودمان سرگروه نبودیم
فقط سرکرده بودیم
خودمان هم ، صادقانه بگویم :
گول خوردیم
حتی آب را ، ز چاه وِیل خوردیم
به فریادِ وجدان ، اهمیت ندادیم
درجهنمِ وجدان ،
بارها و بارها عذابش را، با مِیل خوردیم
ولی بازهم اهمیت ندادیم و برای ابلیس ،
نوشابه بازکردیم و، حتی باهم ،
نشستیم و مِی خوردیم
میپرسی که کِی خوردیم ؟
کِی نخوردیم ؟
حتی آنهمه نوشیدنیِ تگری را ،
به ماه دِی خوردیم
همدست شدیم با عُمَرِسعد و،
در تَوَهُمِ لعنتی مان ،
گندم و، برنجِ رِی خوردیم
گرچه با شنیدنِ بانگ جَرَس پشیمانیم، ولی چه فایده ؟
کاش گولِ وسوسه ی ابلیسِ جانمان را ، نمی خوردیم
همین کارها را کردیم که روزگارمان این شد
حالا تا ابد باید پشیمانی مان را ،
به نیش بکشیم و،
با خود تکرار کنیم که چرا ،
بی اراده بودیم و از این و آن ،
رَکَب هِی خوردیم
بهمن بیدقی 1402/2/15