شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
شنیدم ز بیماری پادشاه
که بردن ز نامش بود چون گناه
طبیبان همه عاجز از دردِ او
به درمان نشد هیچ ره چاره جو
تنی از پزشکان یونان زمین
علاجش بگفتند باشد همین
که باید خورد زَهره ی دیگری
ز فردی که دارد چنین مظهری
همه لشکر پادشه بی درنگ
پی جستجو گشته زبر و زرنگ
بجستند آخر یکی نوجوان
ز اوصاف آن شاه بودش نشان
بیاوردن او را به نزدیک شاه
چه دستور فرماید آن پادشاه
طلب کرد حاکم سپس اولیا
که آگه شوند از همه ماجرا
به سیم و زری هر دو را خام کرد
به دیو طمع حکم اعدام کرد
چنین گفت قاضی که باشد مجاز
اگر مرگ یک تن بود چاره ساز
چو جلاد آمد ببرّد سرش
برون آورَد زهره از پیکرش
برآورد سر را سوی آسمان
بخندید با صورتی مهربان
بپرسید از او شاه اکنون پسر
تو را پیک مرگ است بالای سر
بگفتا پناهی ندارم جز او
شدم خسته از مردم دیوخو
ز حرف پسر منقلب گشت شاه
ز دیده سرازیر اشک گناه
بگفتا که این کار انصاف نیست
ببخشم من او را و این لاف نیست
ز رافت ببخشید جان پسر
بدو داد نعمت ز احسان دگر
شفا داد ایزد پس از چند روز
ز بیماری آن شاه عالم فروز
تو گر بذر نیکی به دل کاشتی
ز باغ جنان میوه برداشتی
* برگرفته از حکایتی از کتاب گلستان سعدی.
|
|
نقدها و نظرات
|
سپاس از راهماییتان | |
|
درود بر شما | |
|
درود بر شما | |
|
سپاس از شما | |
|
سپاس از شما | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود 👏🌺🌺
در این مصرع جهت ویرایش میتوانید " رساندند" یا " ببردند" را جایگزین بیاوردن کنید
بیاوردن او را به نزدیک شاه