رسم داور این بود
در قبرستان عبرت بود
مردمی نقش آفرین دارد
مسا فر بر زمین
هم چین قصه دارد زنگی
فتنه دارد و شرار در بنده گی
بعضی کند چون لنگ مرکبی
در کار بنده گی
بعضی واجب الوجودزندگی
بعضی طالب چون مرغی سبک بال
در مقابل بار سنگین زندگی
می شنید حرف حکیمان
هر زمان
ای عزیز این مکان ظاهری دارد نه هیچ
هر چه را نابش ببینی
از ان صاحب اول بود
جای مهر بر ضعفا عقده دارد در بقا
هر دلی وابسته شد کاسته ی خونست دوا
سیرت زیبا خداست دیگری سود جو کجا ست
حرمت خوبی شکسن چوب نادانی قوی
کار این دنیا زین بیش رسوایی بود
عمر دولتمند اخرش فانی بود
عمرانسان چون گذشت نیست سر انجام دگر
جیلونی دیگر نگشت
باز فقیری سر گذشت
قیمت گوهر همین رسم این داور همین
روی دیگر می نهد دنیا به ما
رونق بازار ما زود می افتد ز پا
این کساد ی جان انسان می خرد
عاقلی فرزانه بود او قلندر کوچ این ویرانه بود
قاضی حق گو را مرده دید
سنگ از بهر سینه می خرید چون ساده بود
اه اگر فارغ گردم زین ما جرا
اه اگر تقدیرم کند بر ما سوا
گوهر ی دارد م خریدار نما
کفر دارد می کند دلدار ما
اه فارغم کن از بلا
در درون ما داور خدا ست۲
در درون ما داور خداست
آفرین بانو طوبی
اندیشهتان روز به روز شکوفاتر باد