کبودی صورتت را به من نشان مده
گاهی چندشم می گیرد از این حالت وحشت
سردرگم زمانی برای سرنخ های اشتباه ندارم
درباور التماس آمیزت نشانی از خیالت نیست
می دانم محض نبودن خیال
جایش گریه پهلویت را کبودتر خواهد کرد
جست وخیز شوق کودکان
مدام درکوچه ها سوت می زنند
ویکی تمام حقه هایش راهم صدا
شتابان می کرد سمت کوچه ها
گاهی مشغول می شوم زیر لب،
تا دلیلی برای این چندش داشته باشم
هیچ چیز سرنخ اشتباه را تکرار احساس
در آب وتاب این وحشت سوق نمیدهد
آهی از ته دل شبیه خداحافظی نیست
نگو ، گمانم وانمود اشتباه را به دوش خواهد کشید
شاید دوباره برخیزم
زیر صفر این وحشت صورتت را بالا نگه دارم
گاهی احساس ترمیم می شود در این حالت تکرار
دوباره کودکان سوت می زنند
ناخواسته کودکی سرنخ اشتباه را در شوق تکرار خود در آتش سوزاند
پای باورش می خواست
صورتت را گل بیاندازد
پیش کش کن جای ترسی نیست
جای وحشت نور در صورتت غلت خواهد خورد
کمی مهربان تد کودکان دوستت دارند
زیبا بود