آن برق نگاه عاشقت
با دل بیمار چه کرد!
حاصل بودن تو
با غم بسیار چه کرد!
بی تو خواهم مرد جانا عاقبت
در بیکسی های دلم
بی توشمعی رو به بادم
میشوم خاموش ویخ
من کبوتربچه ای بیچاره ام
بی تو سنگی میشود دل
قاطی ام
افراطی ام
بی حوصله
بی یک کلام
در یک سکوت
پیش چشمت من چو دریا میشوم
دنبال نانی بهر قوت
بی تو من بیمار جانم
اشتیاقم نیست بهر زندگی
بی تو من بغضی خموشم
بی تو من در بندگی....
بی تو من زاری کنم اشکم بشوید روحها
بی تو من جسمی خرابم
بی تومن رو به سقوطم سالها
صوت تو در گوش من
روحت نوازد جان من
تو شدی قبله ی حاجات دلم
تو شدی مشکل گشا یی بر دلم، توهمدمم
تو شدی راز و نیاز
بهتر از صوت موذن وقت احیای نماز
بهتر از باران شدی ، شویی تمام جان من
بهتر از آب حیاتی
مانده در پندار من
ای خوشا وصلت که جان را مرهمیست
داغ دل آب خنک خواهد وگرنه
داغ دل ها ماندنیست
بی تو من مانده میان کوی یار
بی تو صبرم نیست جانا ،الفرار
در میان بحر دنیا گشتم و ماهی ندیدم مثل تو
شاخه ی یاسی سپیدی
عطر تو پیچیده در ایوان تو
تو برای دل من شمعی
که میسوزد مدام
روشن و جاری بخواهم بودنت را ،والسلام