هان اي شه لميده به تخت و سرير عشق ،
كاكل زري !
من باغبان باغ توام ، مست بوي گل
كمتر فروش ناز و كرشمه ، تو اي پري
خورشيد آسمان زخجالت تبش گرفت
بنگر ، حجاب نور نموده است ، رو سري
خورشيد عشق من
روز و شبم تيره و تار همچو بخت من
بازم بتاب چون تو طلوعي سراسري
چشمم به كورسوي توهم به ِگل نشست
پاي زبان و نطق بيانم شكسته است
ماندم چه خوانمت ، كه تو از حور بهتري !!!!!
با لشكر مسلح اندام دلربا ،
در كارزار عشق ، قيامت بپا كني
تو پهلوان نامي تسخير قلب من ،
تو فاتح ديده ، علمدار دلبَري
دژبان و قلعه بان دل من سقوط كرد
لشكر نياز نيست، ايا شاه حوريان .
با يك خم كمان دو ابروي آتشين ،
از من كه هيچ ، از همه عالم تو دل بَري .
من دزدكي به خلوت خواب تو آمدم ،
آيا تو از كوچه ذهنم نمي گذري ؟
بيمار يك تبسم و ناز نگاهتم ،
من از سبوي لعل تو درمان همي شوم
آخر حكيم نسخه من را چنين نوشت.
رحمي ، مخوان نسخه دردم تو سَرسَري .
اي شاه حوريان به رعيت تبسمي
دارد وادع با نفس خويش مي كند
در واپسين جرعه جام حيات من
اي شاه حوريان
كاكل زري ، بگو
بازم مرا به خلوت باغت نمي بَري ؟؟؟؟؟؟؟؟