ای که داری همسری بدخُلق وخو
نازبانو نازنینی نق نقو
می کنی اجرا بدون هیچ عیب
آنچه که نق می زند را مو به مو
این ذلیل افکن شبیه زلزله
هستیّت را می نماید زیر و رو
خواهی از آزار او ایمن شوی
ذهنیات زشت را از دل بشو
می رسد روزی که می فهمی چرا ؟
مانده نه پیمانه و نه هم سبو
با خودت آنقدر کو کو کو نکن
تا نخواند از درونت ، های و هو
صاحب قلبی که داری می شود
این بلا این بد بلا این عینهو
دیو نه ، دیوانه نه ، دیوان عشق
می کند آواره ات از هر چه سو
قلب احساسش اگر روزی شکست
نه شود ترمیم و نه گردد رفو
تا رسد مردی به مردی در عمل
می رسد گاهی به هم کوهی به کوه
مرد باش و عشق آزاری مکن
این مهم را در دوگوشت کن فرو
از خودت بیرون بیا با شوق و ذوق
خویش را در عشق خود کن جستجو
مطمئنا ًّ می رسد روزی که عشق
می درخشد از ته یک کور سو
قعر چاه نو امیدی می شوی
ناگهان با عشق نابت روبرو
احتیاجی به سلاح سرد نیست
حل شود هر مشکلی با گفتگو
بی برو برگرد این تُو دل بُرو
می خرد از نو برایت آبرو
تو به او عشقم تعارف می کنی
او به تو طعم حضورش را هلو
هرکه را خواهی که نه اما به او
تا توانی «دوستت دارم» بگو
ای که با مردی مدارا می کنی!
«آب از جو رفته باز آید به جو» !!
ع.ن.س
درودبرشما جناب سرمازه
بسیارزیباطنازی کردید