من دلی در سینه دارم ، نیمه اش درگیر خاک و نیمه دیگر به دنبال تو حیران در پی رد نفس هایت ، سراغت از خدا گیرد .
در پی ات میخانه ها را پشت در پشت بگردد. پیک ها را به امید و سلامی به پریشانی موهای کمندت گذراند.
رازها در سینه دارد، سر به مهر و موم و اندود ، شهد آن را به امید وصال گونه هایت به لبش در پس ایام ببوید.
من نشانی در تو دیدم که به امید وصالش رنج ها را به شکوه و وسعت گرمای مهرت از دل خود بزدودم .
در سرم با تو بخندم ، در دلم با تو بگریم ، درد دل با تو بگویم ، سر به روی شانه هایت تا قیامت میگذارم تا خدا از دل من با تو بگوید و بدانی که تمام هستی و جان و جهانم را به پای سرمهٔ چشمت نشانم ، من تو را بر دستهایم مینشانم .
سالها در حسرت گرمای دستت من به دنبال نشانی از تو بودم ، در سر هر کلبه ای ، کاشانه ای ، کویی ، سرایی من نشستم تا ببینم روی چون نیلوفرت را ، و بگویم من به اندازهٔ کل برگهای این خیابان برایت شعر میخوانم و میدانم و میسازم و میبازمت , اما دوستت دارم 🕉️
خوش آهنگ و زیبا بود