وقتی قلم ،
مرابدست گرفت
برای نوشتن مهر
عشق به سرخی لپهای انگشت اشاره خندید
شرم قلم جاری شد
بدشتی پرا از موسیقی کندوها
کدام مه ی دنبال چوپانی می گردد؟ که
بره گمشده اش در آغوش وی باشد
بوته های مریم گلی دوست دارند
بازی در میان تپه های مه آلود را
در رهی حین شتاب از باران،ناگه
سرت می خورد به درختی
که پوستش را کنده بودید به یادگار
دردی هست از آن ایام
چون ریختن جوش کتری بر آتش
می چرخی . . .
دور درخت را انگار با صلیبی بردوش
اولین عهد
اولین بوسه
پای درختی که می خواهد تبر شود تا بجنگد
با تیر هایی که رفته درون قلبهای بر سینه اش
ناخود به رویا می روی . . .
آری زندگی رویای بزرگیست
گاهی ازبهشت گاهی به دوزخ
ازمن بپرسی . . .
فرمانروای بهشت ودوزخ خود باش
بگذار روحت جاری شود در جای جای
زببائی های
آب
باد
خاک
آتش
غالب اندرون خویشت که شدی
دیگرمسحور نمی شوی
باید مقبره لعن ساخت
به سردار ناکامی که
شمشیر کشد بر غارت
حیا
پاکی
راستی
صداقت
وپرستشگاهی ...
برای عبودیت تمام زیبائیهای هستی
که از آن روح همگان است
#رحیم فخوری
بسیار ژرف و زیبا
در پناهخدای مهربان باشید