قصد دارم امشبی را هیچ ننویسم سخن
چون سخن بشکست قلم با خود شکست
دفتر کاغذ سفیدی محو کرد
آسمان با رعد خود آهی بکرد
پس زمین ناگه به آنی گریه کرد
ابرها تیره ، سیاهی محو درد
ماه در چرخ زمان آهی بکرد
نور خود را از زمین پنهان سرد
قاصدک هان چه خبر ؟
قلمم را چه شکست !
حرفها دارم ز تو
،،،،،،،،،،،،،،،، ای قلم که میخوانی نهان از خاطر عشقم
و میغلطی بروی دفتر مشقم
،،،،،،،،،،، سخنها دارم از بهر نوشتنها
چرا با من تو میجنگی ؟
چرا امشب دهان از من فرو بستی
و می لغزی بروی دفتر مشقی
که با خود تارک غم را به دوش عشق میبردش سحرگاهان
چرا با من نمیگویی از آن غمها که تاریخ بر تو میخواند
نوشتی آن همه غم را
و در سینه نهان کردی و در بغضت فرو بردی
همان شبها که تاریخ از برایت مینوشت نامه
چرا با خود نوشتی آن همه عهد ننگینی
که بر خاکم روا داشته ستمهایی
که میبردش به یغما سرمه ی خاک سیاهم را
چرا تاریخ خاکم را به خون سرخ مردانش نوشتی
چرا باکو و دربند ،،،،،، را به آنی با خطی زشتی
ز مردانی که خاکم را به باده میفروشند خود نوشتی
وای بر تو ای قلم !
که اینچنین تاریخ خاکم را
با غمی سنگین آلوده به زخمی بیعلاج
از برای طفل نوپای زمان
خوابیده در کنداق تاریخ جهان
با خطی زشتی و نافرجام نوشتی
پس بدان ای قلم !
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،من تو را هرگز نمی بخشم و آن را مینویسم با خطی
که مردانش برای کودکان خود بخوانند
اینچنین ظلمی که کردی در حق خاکم
که خون سرخ مردانش
برای رویش یک سبزه افسون کردهاند
پس بدان ای قلم !
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،خاک مرزم طوطیای چشمم است
نام پارسی بر خلیجم عهد و پیمان است
هیچ از پیمان و عهدم نگذرم
تا قیامت زنده باد ایران من
آروین آبانماه
~~~~~
این غم من و شما نیست
بلکه درد ایرانی ست چه مظلوم
زحمتی داده نمیشود ،
تأملی
نگاهی هر چند گذرا
بخشی،
گوشه ای از تاریخ آن خوانده
تا جایی
بی شرم ،
کم سوادی چون فلان رئیس
از خطه و مرز خود فراتر پا
برای ایرانیانی اصیل
آذربایجان عزیز
این بند بند نخهای ناف تاریخ سرزمین
تعیین ،
تکلیف
آنگاه که گره زلف دختری رخ به پریشانی
می.زند !
همه ایستاده قد علم ،
یکصدا آزادی آزادی
اینجا که تاراج رفتن ایران ستونش ادعا
شیون
سر در آستین
تن در لاک
نشسته ،
گردن پوشیده در ران
گوش قایم مابین دو بازو ،
کسی صدا در گلو خش نمی اندازد
باد در غب غب سینه داد نمیسازد
باکو ، دربند ، گنجه ، شیروان ، گرجستان
اینها پارهی وطن ،
هنوز مرکبشان بر کاغذ ذهن ایران خشک نشده
بوی دود سوز ننگ ٫گلستان ٫و ٫ترکمنچای٫
هنوز تک تک سلولهای مشام ایرانیان را می آزارد
پس همه گوش شویم هوش
چه کسی دل میرنجد برایمان
جز برادر هموطن هم غممان
چه کسی ایران برایش میارزد
جز خویش از خون ریش مان
تا زخمی کوچک بر میدارد هیکل سرزمین مان
همه شیر میگردند تیز در اطراف آن
بدانیم چراغ خانمان گر خاموش
کبریت نمیدهد دستمان کسی
مگر برای آتش زدن و سوختن و نابود ساختنی
هیچ دلی نمی سوزد برای ضعیف شدهای که خود کرده را تدبیر نیست
این آوایی ست پر گداز ، باید از بالا نشین شنیده تا پایین ضعیف
مرز رفاه , آسایش و آبادانی ایران زمین
تلاشی از خود گذشتن ست
و
پشت پا زدن به تمام زرق و برق های جذاب حسرت وار طبع حریص همه
این مسیر ،
همان راه اصلی ، گذرگاه ، بزرگ راه و اتوبان عدالت است
چه کسی گلویش بسوزد برای زخم سوخت تنی
جز من های منی
در یک قالب و پیکر و بدنی
اسمش میشود کشور و نامش میگذارند وطنی
آنگه میگردد دین و دنیا و کفنی
در آخر میشود خاک
حتی اگر بمیریم در سیارهای دگر
تعلق مان به آن کم نمیشود لحظهای
تا روزی که دوباره زنده ،
برخواهیم ،
بازگشت
این هست خانه مان
نقشی که از خونمان رنگ گرفت ایران نام