جمجمه
وقتیکه غرورم خُرد شد
وقتی همه پایمردی ام ،
چو بیسکویتی تُرد شد
وقتی که باختم ، درمیانِ زندگی
اما همه ضعفم به من گفت که این ،
معادله بُرد بُرد شد ،
چیزی نمانده بود زمن
ازسوی ابلیسِ وقیح ،
تنها به سویم ، وسوسه ها میرسید
دنیای پُر ایمانِ من ،
ازسوی او تبدیل به مُشتی اُرد شد
اهریمنِ پست و خبیث ،
چرتکه برایم می انداخت
یه غیبت داشتی ، بد نبود
یه تهمت ، اینهم بد نبود
دروغ ، آفرین به تو
از شنیدنش ، غرورم بیشتر خُرد شد
حال ، فرمانِ دیو بود و من
مِیِ پُر از خلوصِ من ،
تبدیل به جرعه های بی ارزشِ قدری دُرد شد
انواعِ خوبی و بدی ،
برای این روحِ لطیف ،
جدا شد و، حسابی سُورتِ سُورت شد
خوبی به سطلِ بازیافت
بدی برایم ماند و بس
شلوارم شلوارک شد و،
شلوارک درمیدانِ فوتبالی عظیم
تبدیل به نوعی شورت شد
پاس هایم میرفت به اوت
گاهی هم سوی کُرنِری
یکی به میدان ، به من امری نمود
گفتم مگه کُلُنِلی ؟
یکباره حالی آمد و، شلیکِ توپم گل شد
پریدم سوی آسمان
افتادم و پایم شکست
دیدم برای آن حریفِ بد قلق ،
با 6 گلِ پی درپیِ اش ، نتیجه بازهم بُرد شد
دراین میان ، تنها ژیان ام بود که آن فَکَسَنی ،
تبدیل به نوعی فورد شد
پاتوقِ اغذیه فروشیِ همیشگی مان ، درنگاهِ من ،
رفت قاطیِ باقالی ها ، آنهم چو توپم اوت شد
کلاسِ بی کلاسِ من ،
وارد به یک فود کورت شد
چاقوی ضامن دارِ من
تبدیل به نوعی کُلت شد
ظاهراً ، ایمانِ بی کلاسِ من
تبدیل به کافرانه هایی لُرد شد
کفرم ورود کرد به عمل
وارد به نوعی شاپ با مضمونِ کار و وُرک شد
یکباره دیوانه شدم
انگار ز ناکجا به مغزم حکم شد
کُلت را گذاشتم به دهان و ...
شلیک
بد نشد ، دنیا نجات یافت زمن
آنهمه کافرانه هام
با پاششِ این مغزِ بد ،
پاشید به دیوارِ حیات
جمجمه کامل ترکید
جمجمه خُردِ خُرد شد
بهمن بیدقی 1401/8/8
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود