آخرین قرار بود!
قرار بر این بود که آرام را از قرارم بگیرد
گرفت و رفت...
*بی* سراسیمه خود را به قرارم رساند
بیقرار شدم!
*دلتنگی* را به آغوش کشیدم
*همدری* ؛ واژهای برای ابراز نداشت
و *سکوت* ؛ سخت در فکر فرو رفته بود
فردای آن روز؛
*ترجیح*؛ پایش به میان کشیده شد...
«_*ترجیح به فراموشی* انتخاب ِ مسرتبخشیست!»
*دلتنگی* که گوشهای از سَر ِ دلتنگی، زانوی غم بغل گرفته بود، زیر لب غرغرکنان گفت:
«_تکلیف من چه میشود؟
این دلتنگیها باید رفع شوند یا نه؟»
*ترجیح* اهمیتی به خواسته *دلتنگی* نداد...
با قاطعیت ِ تمام، اصرار بر *ترجیح ِ فراموشی* داد...
وقت بودن و ماندن نبود
گاهی باید رفت تا ماندگار بود!...
دلم برای *دلتنگی* میسوخت!
هنوز به *ترجیح ِ فراموشی* ترجیح نداده بودم که در چشمانش، دلتنگی موج میزد!
چه رسد تن به *ترجیح ِ فراموشی* دادن...
«_*ترجیحی* که نفست از جای گرم بلند میشود، کاملا حق با توست!
اما نمیتوانم *دلتنگی* را تا این حد درمانده ببینم!...»
*ترجیح* ؛ پیشنهاد بیشرمانهای داد که هیچ سنخیتی با *ترجیح ِ فراموشی* نداشت...
از این *حصار* به آن *حصار* بود...
*دلتنگی* و *من* سرخ شدیم...
«_هی... *ترجیح*...
فکر نمیکنی پایت را از گلیمت درازتر میکنی؟
*ما* خوب میدانیم با این کشمکشهای روحیمان چه کنیم...»
*دلتنگی* غرق در شور و شعف شد !...
چرا که میدانست قلبم، جایگزینی برای *تو* نخواهد یافت!
جز آنکه قلبی در سینهام بکارند...
*ترجیح* سکوت کرد...
ترجیح داد
*دلتنگی* و *من*
همچنان در سکوت ِ عشق *تو*
در انتظار بمانیم!...
*شاهزاده*
سلام برشاهزاده خانم عزیزم
بسیارزیبابود
حس وحال قشنگی داشت این دلنوشته