سیر در ذر
مجمعی آورد ، یزدان در الست
آدمی زاد و بشر در ذر نشست
پس چنین گفتا که اربابت منم
وانچه بیداریّ و در خوابت منم
جمله ذرّاتی که آدم شد نهاد
در قبولش عهد و پیمانی فتاد
حال؛ آید بر دل و الکن زبان
این چنین از ذاتِ ذرّه در نهان
زرنگارا ، ذرّه ها از آن تُست
ذرّه ای بودم درآن روزِ نخست
ذرّه ها تجمیع؛ در دوران عشق
وآن اَلَسْت و وعده و پیمانِ عشق
در نیستان از کرم بر نی سوار
غوطه ور بودم به شهدی خوشگوار
نی به نی راهی به این میدان شدم
ذرّه را گم کرده و حیران شدم
شاید آن ذرّه بوَد ذات از و جود
آنکه در ذاتم کند دائم سجود
بی خبر باشم کنون از ذاتِ خویش
با خبر گشتم رهی دارم به پیش
بس که در هاون بکفتم آب و هیچ
مثلِ خرگوشان برفتم، خواب و هیچ
ذهنِ خواب آلودِ من بیدار باش
وهْمِ غم آلوده ام، بر دار باش
خلوتی باید به ذر سیری کنی
نی چنان سیری به زر میلی کنی
دل گواهی داد و بر آن استوار
ذرّه ای در ذاتِ ما ، از ذاتِ یار
بر گواهِ دل چرا شاید کنیم
یا به آمرش آید و ناید کنیم
دل حریم است و حرم ای هوشیار
جز به نور از حق نیابد در قرار
از زبان، در بندگی ناید مقام
وین مقامی بی ریا باید مدام
عیش باطن آیدت در این خصوص
گر مقامی نیکو یابی از خلوص
سراینده: محمد گلی ایوری
پ.ن
حقیقت عالم ذر و پیمان اَلَسْت چیست؟
***
جالب و خواندنی بود
مشتاق شدم از عالم ذر بیشتر بدانم
سپاس از اشتراک افکار خدامحور شما