قطار خاطره
و بوی عطر اقاقی و بوی نان و تنور
هجوم خاطره فصل خزان، تن تب دار
کنارکرسی و یک منقل و اتاقی سرد
و یک سماور و قلیان و پاکت سیگار
سه تا پیاله پر از توت و جوزقند و لبو
و دوک مادر و یک مثنوی و یک گیتار
سکوت خانه متروک و مادری بیمار
تمامی غزلم را نگفته می خوانی
تو لا به لای حروفم همیشه پنهانی
میان زمزمههایت شنیده خواهم شد
به وقت رقص اَبَر شاعران بارانی
و قصه ی غم من در غزل نمیگنجد
بیان نمیشود این قصه جز به دیوانی
هزار بیتِ شرر بارِ خالی از تکرار
"شکفته در مِه"ام و آفتاب می خواهم
و چند قطره مِیِ شعرِ ناب می خواهم
پر است ذهن من از صد سوال بی پاسخ
برای این همه پرسش جواب می خواهم
از این جهان پر اندوه و خالی از انسان
نوایِ چنگ و شراب و کتاب می خواهم
سکوت سرخ دلم مستتر در آن گیتار
و لحن مخملی ات طعمِ عاشقانه ی آرام
صدای قیصر و اندوه ته گرفته ی جام
صدای سبز قناری، ترنم باران
طنینِ صبحِ خلیج و سکوتِ شب هنگام
عبور می کنم از سنگلاخ بی پایان
من و تو و غزل و عشقِ تلخِ نافرجام
و نیمه جان تنم خسته است از این پیکار
عبور ثانیه ها در تلاطمی محض است
هجوم لشکر باد است و انقراض بهار
به داربست گل یاس، بلبل حلق آویز
شکوه سلطنت زاغ بر درخت چنار
و انجماد قلوبی ز فقر عاطفه، پر
و حکم تیر سیاوش کنار چوبه ی دار
مدام می دهد این رنج ها مرا آزار
توهمات عجیبی ز دشمن فرضی
به خون کشیدن شاهین، هجوم مشتی زاغ
و تیشه های توَهّم به ریشه ی منطق
جواب حرف حساب است جامِ سربی داغ
چو یک قناریِ محبوسِ لالِ منزوی ام
و باغ پر شده از بانگِ تلخِ شومِ کلاغ
و مرغ حق ز نوای حقیقتی بر دار
نشسته بلبل عاشق کنار بوته گل
غزلترانهای از نوبهار می خوانَد
پر است دامن پاکم ز پرپرِ مریم
مسیح،شعر مرا روی دار می خوانَد
گناه عاشقی ام را به پای خود بگذار
هزار شعله در آتشگه تن ام دفن است
و ز آن دو چشم یخی کوه برف می بارد
زبور عشق ز لب های سرخ من جاری ست
ز واژههای سکوت تو حرف می بارد
ز انجماد تو و بهمن و دی ام بیزار
و همزمانی پر حیرت تنفر و عشق
و یک تشنج زجرآور از مرور شبی
تناقضی متعفن ز نفرتی پرمهر
و انجمادِ آنیِ شورِ شرارِ تاب و تبی
سکانس آخر من پای تابِ چوبه دار
قطار خاطره ات از صدا نمی افتد
گریزِ جاده تردید از برابر من
سپاه خاطره های تو راه را بسته
و منفجر شده انگار کوه بر سر من
و ریزه های تنم مانده زیر این آوار
پی نوشت: اگر انار میوه بهشتی ست چرا این انارستان بعد از تو برای من دوزخ شده، مادر؟
پی نوشت:
و پیپ و فندک و فنجان قهوه خالی
و جای دست پدر روی رحلِ قرآنی
شعر جالبی بودو به نظرم تجربه در این سروده نقش مهمی داشت .
به دلیل استفاده از مفاهیم خاص و نام های خاص مانند جوز قند که به نظرم همان چقندر قند باشد
شعر قشنگی بود و البته آهنگین نبودنش دلیل این نبود که تا آخر نخوانم
موفق باشید.