يکشنبه ۴ آذر
بی وقار شعری از محمد حسنی
از دفتر حیا نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ مرداد ۱۴۰۱ ۱۶:۲۵ شماره ثبت ۱۱۲۱۲۷
بازدید : ۲۱۶ | نظرات : ۱۸
|
آخرین اشعار ناب محمد حسنی
|
دست ها یش چروکیده
احساس اش چروکیده
نفس اش چروکیده
ماشین شاسی بلند اش
با آن دختران جوان آفتاب ندیده!
بجا بود!
به آن پیره مرد بی وقار
خنده ی تلخ روزگار
*
اموالش آنقدر زیاد بود
نام والا را
به حالِ حالا، ترجیح می دادند
پیرمردی که گذشته را هم
سَرِ حال بوده
*
هم سن دختراش همسری گزید
به ریش دنیا خندید
خَر نه!
خر پول بود..
محمدحسنی
|
نقدها و نظرات
|
درود بر شاعر محمدی عزیز سپاس از شما ممنون که به مهر می خوانید برقرار باشید در پناه خدا | |
|
درود بر شما جناب لاهیجی سپاس از شما برقرار باشید | |
|
درود جناب سلیمی سپاس از مهر حضورتان در پناه خدا | |
|
درود ها سپاس از شما سایه تان مستدام در پناه خدا | |
|
درود بر استاد فتحی سپاس از شما عالی نگیرید اندکی درد دل کردم با خودم از درد جامعه.. برقرار باشید در پناه خدا | |
|
درود بر استاد انصاری بزرگ سپاس از شما مهرتان افزون در پناه خدا | |
|
درود بر شما و سپاس از حضورتان در پناه خدا | |
|
درود بر استاد فتحی عزیز سپاس از شما و مهر حضورتان سایه تان مستدام در پناه خدا | |
|
درود بر شما شاعر گرامی سپاس از حضورتان و لطف نظرتان درک روزگار است البته درد روزگار اما ای کاش مثل باقی، من هم بخیال بودم.. در پناه خدا | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
تلخ بود و زیبا
قلمتان نویسا
بمانید به مهر و بسرایید
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️