"افسانه پرواز"
مرغکی در راه او سرو بلندی شد پدید،
از برای لانه اش بالاترین نقطه پرید،
بین هم نوعان خود زیباترینش را بدید،
جفتِ آن زیبا شدو از وی به چند جوجه رسید،
صبحگاهی از قضا پر زد به دنبال غذا،
او بدنبال غذا و غافل از آنچه نشسته بر قضا،
جوجه هایش را گرسنه دید و از لانه پرید،
ترک لانه را به چشم آن روبهِ پیرش بدید،
ترک لانه هر دو باهم موجب غفلت شود،
جوجه ها بی تجربه روبه به رقاصی شود،
جوجه ای در آن میان بازی به چشمش یک سرآب،
تا پریدن را که دید در فکر آن شد در ناب،
مادرش بهر غذا چندان زلانه دور شد،
جوجه ی بی تجربه پرواز را تدبیر شد،
فکر او پرواز مادر را شده افسانه ای،
کرم ابریشم به صبرش می شود پروانه ای،
او پرید اما به بال کوچکش ،
<<کار نیکو کردن از پر کردنش>>
چون پرید بر هر زمان پا می دوید،
تا رسیدن بر زمین بال های او شد ناپدید،
تا به سر خورد بر زمین از درد بنا شد ناله ای،
ناله را مادر شنید منقار رها کرد دانه ای،
قلب مادر با صدای ناله اش افتد به شور،
جنب و جوشی فکر او را پرشده راهش چه دور،
جوجه در پای درخت با ناله های پر دوام،
مادرش هم می پرد با هرچه دارد در توان،
ناله جوجه بنای قلب مادر را نریخت،
چون که گوش غیر شنید پر از پر مادر بریخت،
روبه فرصت طلب آن ناله را فورا شنید،
چشم تیزبینش به لانه جوجه ای کمتر بدید،
با نگاه دیگری فورا به آن جوجه رسید،
تا که دید از مزه اش آبی دهانش را دوید،
چون که مادر را ندید آرام قدمهایش به گام،
رفت که پایانی شود بر ناله های فکر خام،
غافل از احساس مادر که شده آتش جان،
شعله ای بر بال او مانند بادی شد وزان،
هر دو با هم چون رسیدند جیغ مادر شد مزید،
جیغ مادر آن نگاه چشم روبه را خرید،
تا شنید افکار او از سر پرید،
چشم او از جوجه بر مادر به یک لحظه دوید،
مادر از بهر دفاع وارد به جنگی تن به تن،
روبه از بهر غذا چنگی فرو کرد در بدن،
مادر بیچاره با نوک می رود بر جنگ تن،
روبه بد ذات وچنگالش که قفل است در بدن،
بین این جنگ و ستیز چند مرغ دیگر جوجه برد،
جوجه تا لانه بدید که مادرش روبه بخورد،
مادرش شد طعمه ای تا جوجه از مهلک گریخت،
مرگ مادر را که دید افکار خام از سر گسیخت،
چشم او زین ماجرا خواهد گریست،
چون به هر کس در جهان مادر یکیست،
چشم او چیزی که دید از مادرش زین ماجرا،
فکر من پروانه ای باشد بدور مادران با وفا،
(طوقی)
تقدیم به همه مادران عزیز و مهربان