پر گشودم به همانجا که تورا دیدم من
قصه بافی کردمو دست به دستت دادم
تو همانگونه که لبخند زدی بر لب و من
دست بر دامن طوفان زدم و جان دادم
عاقل از عشق تو مجنون شده اینبار بمان
نغمه سر کن لیلا تا به سحر باز بخوان
بلبلان را هوس خواندن و چهچه بسیار
تو بخوانی و نوای عشق بر گوشم رسان
در بیابان لنگه کفشم نیست... جانم تو بگرد
آنکه درمانده ز لیلاست... حالش را بفهم
مینویسم بر سر هر کوی با خون خودم
هرکه نامت بر زبان آورد...اما باز نگرد
روزگاران هم گذشت چون سرگذشت اما بدان
آنکه بد کرد با دلم اینجا که نه آنجا گذشت
من شکستم بسیار...حالم چه خوب...باور نکن
هر که آمد خنجرش به نام عشق قلبم شکست
گاه گاهی یاد تو این دل هوایی میکند
آسمان جای من است عاشق شگفتا میکند
بال و پر دارم و پرواز هم شوق من است
آه از صید شدن صیاد تیرم میزند
جمله کوتاه شود... حوصله ای دیگر نیست
من سعید شاعرم ...اشعار من باطل نیست
خواندنی را تو بخوان...خوش به دلت،خوش به دلت
بلکه عطر شعر من....بنشیند بر دفترت
🖋سعید مهربان
عاشقانه و زیبا بود
پر احساس