يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر الناز حاجیان (مهربانی)
آخرین اشعار ناب الناز حاجیان (مهربانی)
|
ازآسمان سنگی برکله یِ تاسم کوبید
همان لحظه که نامت رافریادزدم
نمیدانم کدام نادانی سنگی رادرآسمان رهاکردودرست کله یِ خالی ازمویِ مرانشانه گرفت
ده قدم جلوتریک سنگ ریزه انگشتِ پایم رازخم کرد گویی گازگرفت....
امادراین مورد ایرادازچشمِ کورِمن بودجلویِ چشمم رابه این دلیل ندیدم که
دخترِزیبایِ مرجانه را بابراندازکردن وچشم چرانی بالاپایین میکردم....
درظلماتِ شب برپنجره یِ
اتاقش آویزی ازشب بو را رهامیکردو میرقصید باآنها....
سکوت برلبانم بوسه میزد
گویی خفقان گرفته بودکوچه
ابرها عشقبازی میکردندو باران را اهدامیکردند به زمین
احساس میکردم رویِ کله یِ لختم جیغ میزدندقطره هایِ نطفه هایِ پُربرکتِ ابرهایِ عاشق...
برتنم فرودمی آمدند ومرادرآغوشِ خودمیگرفتند
سگِ نگهبانِ محله بازهم استخوانی رامهمانِ تیزیِ دندانهایِ خودکرده بود
بی هوا سکوتِ کوچه وسردیِ دیوارها
فریادهایِ بی بی مهربان رادرخودحبس کرد
گویی دردانه اش را درآغوشِ مرگ رهاکرده بود
وپوستِ شب راچنگ میزد!!!!
باران شلاق میزد برافکارِبرهنه یِ مغزِبیمارم
چندقدمی مکث کردم
وگدایِ آشنایِ محله را می پایدم
که اندامِ دخترکی را بردیوارنقاشی میکرد
لباسی ازطلابرتنش طرح میزد
وگیوه هایی دست دوز ازهنرِدستانِ دختران عاشقِ برپاهایش
خطی به دورِآن دخترک کشیدگویی حصاری بود
اشکهایش جاری شد
ونامِ دخترک را توران نامید
به گُمانم بازکنکاش کردن راهش را جسته بود
به خیالم توران عشقِ ازدست رفته یِ گدایِ عاشقِ محله مان بود
لگدی به کاسه یِ لختش زدم
ودستِ خیالاتش را ازدرونِ گذشته به حال کشاندم
خودرا حفظ میکرد
وخم به ابروانش آورد
گذشتم ازکنارش
وباناله ایی فریادزد .... ای جوانک عاشق نشده ای که بدانی چه حالی دارم
باپوزخندی به فهمِ کورش خیره شدم وگفتم عشق راباورندارم
نفرینم کرد
سالیانیست که آن نفرین مرابدرقه یِ عشقی یکطرفه و گران کرده است
دخترکی که برپنجره یِ اتاقش شب بو آویزمیکردو من هرشب به پنجره اش خیرمیشدم وبوسه برجانش راهی میکردم
اولبخندمیزدو مرا به جشنِ آیت عشق دعوت میکرد
نمیدانستم مزه مزه کردنِ روحِ دخترک اینقدرمرا وابسته به خویش می کند.وابسته به سنگ ریزه هایی که پایم رالگدمیزدند و
خاطراتی که مراوادار به نوشتن میکردند
سالهاگذشت وآتشِ عشقم کورنشدومن هرشب برخاطراتِ کهنه ی ِ دلم گَردِ فراموشی میپاشم امادریغاکه عشق پاک کن است برایم
ودخترکِ مست درآغوشِ پنجره مرابه ازمابهترانی فروخت
من هنوزباتصویری ازمرجانه درخیالاتم قدم میزنم فصل هارا
وبه جشنِ عشقبازیِ عشق فرامیخوانم خموشیِ درونش را
شایداینباراشکهایم معجزه کنندبرایم....
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام استادبزرگوارونیک اندیش جناب سیدهادی محمدی سپاس ازحضورارزشمندتان زیباخواندید حضورتان گلباران | |
|
سلام استادنیک اندیش جناب استکی بزرگوار زیبامیخوانید دنیایی سپاس ازحضورتان | |
|
سلام استادنیک اندیش جناب فاضلی نژادبزرگوار دنیایی سپاس ازدیده نابِ شما حضورتان گلباران | |
|
سلام مهربانوی شعر دنیایی سپاس عزیزم ازحضورت زیبانگارهستیدمهربانوی عزیز | |
|
سلام استادنیک اندیش جناب استادآزاد تولدِتابستان مبارک باد من اگربخواهم بنویسم ازشهریوردل به نوشتن میدهم امابخاطرِاتفاقِ بدی که رخ داده تابستان برایم اوایلش تلخ بوده ودل به نوشتن درموردش نمیتوانم بدهم ازخدامیخواهم دوستان وعزیزان تمامِ فصول راجشن بگیرندوازشادی جهان رنگی خوشتربه خودبگیردمثلادرتابستان برف بیایدمهمانی ودربهارباران ودرزمستان نورِمقدسِ خورشید....اماپاییزهمانطوربماندزیراعُشاق درفصلِ پاییززمین رازیباترمیکنند | |
|
سلام مهربانوی شعردوست عزیزم تکتم جان خوشحالم ازاینکه همیشه کامنتِ ارزشمندت را میخوانم وحضورت برایم دلگرمیست زیبامیخوانی زیراازدل خوانش داری خدایمان نورباشددرسرنوشتت وعشق محصولِ صبوریت | |
|
سلام استادبزرگوارجناب سلیمی ناحیه سپاس ازدیده نابتان زیبانگرهستید خدایمان نورباشددرسرنوشتتان | |
|
سلام مهربانوی شعرشیمای عزیز من هم برایِ قلم زدن درموردعشق بسیارگُنگ هستم وتاجایی که میتوانم ازحقیقتِ عشق وتجربه هامینویسم ازنظرِمن عشق میتواندهم حال خوش باشدوهم ناخوشی دردیست که شیرین است وحالیست که ستودنیست همانندشفاست برجانِ معشوق | |
|
سلام بزرگوار سپاس ازدیده نابتان حضورتان گلباران بله فاصله رعایت نشده است مچکرم ازحضورتان درصفحه دلنوشته هایم | |
|
سلام مهدیس عزیزم حضورت گلباران زیباخواندی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دلنوشته ی زیبایی بود دست مریزاد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸