این کُره خر درونم
جفتک پرانی می کند
باغبانِ فصلش ،بوی خزانی می کند
در امتحان پایانی ،هوس رد و مردودی می کند.
خدایا الهی شکرت
مُردیم و نظام کاستی مُرد
بعد از این دلم ،هوس برج و ویلا میکند
طبق بر طبق نان و خرما می کند.
آدم ساده در دل چه هوس ها می کند
بی خبر از زد و بند روزگار
به ترازوی عدل، چه دل خوشی ها می کند
گوشه ای آن طرف تر
بعد بسم الله
بازهم
جذبه ی زن زیبا، امتیازش چهار بود
چشم اگر کهربایی، صورت اگر سپیدار بود، امتیازش هزار بود
من اما نشسته سر پله ی اول همچون زاغ سیاهی
پیرو چروکیده ،عرق کرده، با مچاله مدرکی در پوشۀ سیاهی
عالی جنابان با دو پتک سنگین آمدند
-اشرافی؟!!!
- نه قربان!
-پسر فلان فلان شدۀ فلانی؟!!
- نه قربان!
- برگه سبزی !تحفه ای! دوایی ! دستخطی !نوشتاری چیزی داری؟!!
-نه قربان!
می پرسید و هی جوابش نه
چشم درهم زد و پتکی زد
آسمان سیاهم سیاهی زد
بعد از آن مدرک پیزوری را به زور گشتی زد
صد دست آفتابه لگن به زور می ارزد
صد سال مسئول آفتابه لگن بهشتیان باش
جهنمی اگر یکی دزدید
سه ماه به خدمتت افزون می گردد
ابراهیم_کریمی
اواخر شعر دلچسب تر سروده ازادتان جالب بود که مخاطب خاص خود را حتما دارد.
موفق باشید دوست من .