با وجودِ آن که: من، با دلت سخن دارم
در کمالِ بیتابی، از سکوت، سرشارم
چون سکوتِ پیوسته، مظهرِ رضایت نیست
مثلِ ابرِ سرگشته، پُربهانه میبارم
نبضِ من نمیگیری؛ حسّ من نمیخوانی
میسراید از گریه، هر دو چشمِ بیمارم
از غمِ دلِ زارم، ناله بیامان دارم
روزها، پُر از، دردم؛ شب، هماره بیدارم
میکنی تو خرج امّا، نابجا غرورت را
حالِ دل نمیفهمی؛ از غرور بیزارم
دل شده، سیاوش در، شعلهی تبِ آتش
میتواند احساست، نَم دمد بر این نارم
رستمی تو هستی و، دل شده، چو تهمینه
در شبِ وفا بازآ، با دلت بشو، یارم
جامِ سینهی زهرا، هر نفَس پُراز، بغضاست
اندکی بکن رحمی، بر گُلِ دلِ زارم
#زهرا_حکیمی_بافقی
پ. ن:
_ وزن: فاعلات مفعولن فاعلات مفعولن.
_ فایل صوتیِ ارسالی: دکلمهی غزلِ کامِ احساس.
_ سروران گرامی! بسیار سپاسگزار خواهم بود؛ اگر برای همنوایی با غزل جاری، جملهها و یا اشعاری را پیرامونِ «سکوت»، در دیدگاههای پست، به یادگار بگذارید.
متن غزل کام احساس که در فایل صدا آمده است نیز تقدیم میگردد:
من چه سازم، در فراقت، با تمامِ لحظهها؟
پرکشید از شوق رویت، دل زِ بامِ لحظهها
میشمارم لحظهها را، ازبرای دیدنت
تا در آغوشت بسازم، اغتنامِ لحظهها
کامِ احساسِ دلم، شیرین شود، با تو فقط
تا تو باشی، عشق میگردد، به کامِ لحظهها
دل بنوشد شورِ شیرین، با تو از جامِ جنون
مست گردد، عاقبت، جانم زِ جامِ لحظهها
عشقِ تو، شورِ عطش، جاری کند، در قلبِ من
شوق گیرد قلبم از، شُربِ مدامِ لحظهها
از شکارِ لحظهها، دل، عشق میخواهد؛ وَ من
مینشینم با امیدش، در کنامِ لحظهها
جامِ سرشارِ دلم، جاری شود، تا ناکجا
تا که عشقم را بخوانی، از پیامِ لحظهها
ثانیهها، جان گرفتند از گُلِ نامِ تو باز
لحظه لحظه، دل شمرده، نبضِ نامِ لحظهها
لحظهها، از بودنِ تو، شاد میگردد؛ عزیز
منتظر هستم بیایی، در تمامِ لحظهها
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)