می سپارم به بقچه های سفر
این خبرمَرد ِ ناحسابی را
خسته ام از نوید ِ آرامش
ببَرید این سرود ِ آبی را
سرخوشی سیب ِ آبداری نیست
بخورید این دروغ گو را چون
با حضورش قریب یک عمر است
نوش جان کرده ام سرابی را
عصبانی ندیده جاده مرا
بعد از این هم کسی نخواهد دید
آمدم تا به راه بسپارم
خودروی گیج ِ کامیابی را!
یک شب از بخت بی نهایت بد
صید دنیای واژگون شدم و
از همان شب سیاه می بینم
قلب این گوی ِ منجلابی را
مدتی در سیاه تقویمم
جمعه ی خوش خیال ِ بی منطق
عینک شاعرانگی می زد
شنبه می دید هر شهابی را
سالها شوقِ واژه در من بود
پس به مهمانی قلم رفتم
بد شگون دیده ام ولی امروز
شعر بی روحِ انتسابی را
خسته ام از هوار بیهوده
مُردم از قار قار بیهوده
بی گمان این کلاغ، کش رفته
در خیالش پرِ عقابی را
باور آسمانی ام ابریست
فکر و ذکر زمینی ام قبریست
به دَرَک واگذار باید کرد
صحبت از روز آفتابی را
عزلتم را که چاره چاره کنید
به خوشیها اشا اشاره کنید
باورم را که پاره پاره کنید
باز می سازم این خرابی را
شعری پیش رو داریم از جناب آقای مهرداد عزیزیان
شاعری که در این رفاقتی که در سایت داشته ایم محرز است که شاعر کار بلد و علاوه بر دانش شاعری هم سعه ی صدر دارد و هم دلسوز سایر شعرا
شعری با نام خرابی که چند سطری در خصوص آن خواهم نوشت.
کلیات شعر دغدغه ی شاعر از دنیای پیرامون و واگویه های او از نامردمی هاست. شگردی که در این غزل استفاده شده مخاطب قرار دادن خود و به نوعی لالایی خواندن برای خود است، یکی از صنایعی که در ادبیات مورد استفاده قرار میگیرد
در هر شعر و نوشتهای، شاعر و نویسنده با زبان خود یا از فرد غایبی و یا از فردی که حضور دارد، سخن میگوید. روال عادی اینست که تا پایان سخن یکی از این سه شیوه را ادامه دهد اما گاه بر خلاف انتظار و بنا به دلایلی، از متکلم به غایب یا مخاطب و یا برعکس، انتقال صورت میگیرد. این انتقال، در اصطلاح بدیعی، التفات نام دارد.
صنعت التفات در جذب مخاطب نقش زیادی دارد و از طریق تامل و تفکر و اشراق قدم در خلق اثر مینماید حال این اثر چه اندازه موفق بوده و یا نبوده بحثی جداست که در واکاوی نقطه به نقطه ی شعر بررسی خواهم کرد.
شاعران بزرگی مانند سعدی و حافظ و غیره بارها از این صنعت استفاده کرده اند
(سعدیا چاره ثباتست و مدارا و تحمل/ من که محتاج تو باشم ببرم بار گرانت)
در کلیات شعر میتوان گفت شعری است خوش آهنگ با رکن آغازین فعلاتن یا به اختیار وزنی شاعرانه تبدیل به فاعلاتن شده است که به آن قائده ی قلب گویند.
قلب در این زنجیره، دو رکن را درگیر میکند و اولی را به «فعلاتُ» و دومی را به «فاعلاتن» بدل میسازد.
وزن شعر هم در بحر خفیف مخبون محذوف (فعلاتن مفاعلن فعلن و یا فع لن) گفته شده است.
🔵برویم سر جزئیات با نگرش مفهوم محور
♦️ می سپارم به بقچه های سفر
این خبرمَرد ِ ناحسابی را
خسته ام از نوید ِ آرامش
ببَرید این سرود ِ آبی را
ترکیب خبر مرد گرچه اصطلاح جدیدی نیست ولی در این مصرع به خوبی نشسته است. خبرمرد در پشت نقاب خودش حرف و حدیث های بسیار دارد و نشان از دل پُر شاعر از اوضاع است اما عبارت بعدی یعنی (ناحسابی) چرا آمده به زعم من شاعر در جنگ تکلف و فشار قوافی اقدام به استفاده از کلمه ی مذکور شده چرا که تا انتهای شعر ما شاعر قصه گورا آدمی حسابی، دردمند و دغدغه محور می بینیم. و به زعم من ضعف تالیف در این مصرع مستتر است. در ادامه با توجه به اینکه شاعر (خبر مرد) را در بقچه پیچیده و حال و هوای بقچه یادآور سفر و رفتن میباشد لذا اگر مرجع ببرید به خبر مرد باشد که از آن به عنوان سرود آبی یاد کرده پارادوکسی ناهمگون از صفات برای مرد شامل میشود در ابتدا ناحسابی و در انتهای مصرع سرود آبی، اما اگر مرجع ببرید به نوید آرامشی که شاعر از آن خسته است برگردد، چرا مرد خبر را بقچه پیچ و معلق نگه داشته است، شاعر به درستی نتوانسته حق مطلب را ادا کند ومخاطب در ارجاع ضمیر سردرگم مانده است.
باید دقت کرد وقتی فضای شعری را به محیط استعاری سوق میدهیم مخاطب درک درستی از مراجع داشته باشد وگرنه شعر و مصاریع درست برجای خود نشست نمیکند آن هم در مهمترین قسمت غزل یعنی مطلع آن.
♦️ سرخوشی سیب ِ آبداری نیست
بخورید این دروغ گو را چون
با حضورش قریب یک عمر است
نوش جان کرده ام سرابی را
این بیت به صورت کاملا مهندسی شده طراحی گشته چرا که در دلش حرف دوپهلو است دولایه دارد که لایه ی اول میتواند شعر را به قهقرا ببرد و لایه ی دوم به اوج
آنهم سر کلمه ی (بخورید) اگر مخاطب این کلمه را با ظاهر امرش بخواند شاعر را به این متهم میکند که چرا وقتی خودت سرخوشی را دروغ پنداشته و سراب نگاشته ای حکم به خوردن آن را برای مخاطب میدهی اما لایه ی دوم که محتمل شاعر از این لایه بیشتر پرده برداشته، از بخورید به معنی نابودش کنید استفاده شده اما با توجه به مراعات النظیرهای به کار رفته در قبل و بعد این کلمه کمی جای بحث و جدل میتواند داشته باشد. این را هم بگویم که آرایههای ادبی لوازم روایت هستند شعرآفرین نیستند بلکه راوی به کمک آن ها روایت خود را دیداری و ملموس میکند.
♦️عصبانی ندیده جاده مرا
بعد از این هم کسی نخواهد دید
آمدم تا به راه بسپارم
خودروی گیج ِ کامیابی را
مصرع اول این بیت چنان که میبینیم دچار لغزش توتولوژیک یا همان گویی شده است عصبانی ندیده جاده شاعر را و بعد از آن هم کسی نخواهد دید مفهومی یکسان و همان گویه دارد اگر وزن و عروض را از این نوشته ها برداریم چه خواهند ماند
کدام صنعت کدام آرایه را دارد اما شاعر با زیرکی تمام در مصرع بعدی خود را از این تله نجات داده و با عبارت بکر خودروی گیج کامیابی به داد بیت رسیده است
باید در جریان باشید که لحنگردانی و استفاده از شگردهایی برای یکنواخت نشدن ریتم شعر، از مهمترین مسائلی است که شعر امروز برای همراه کردن مخاطب با خود، توجه ویژهای به آن نشان میدهد.
نکته ای دیگری که در این بیت باید بگویم کلمه ی (بسپارم) میباشد وقتی سخن از خودرو است باید کلمات امروزی جایگزین این کلمه شود نمیشود دوگانگی زبان در یک لحظه باهم اعمال شود یک واژه در دامان زبانی از روزگاران کهن و واژه ای دیگر گاه به دام زبان امروزی افتد . این یکدست نبودن، سطح زبان را به مرتبهای نازل فرو مینهد.
♦️یک شب از بخت بی نهایت بد
صید دنیای واژگون شدم و
از همان شب سیاه می بینم
قلب این گوی ِ منجلابی را
قطعا این بیت یکی از بهترین بیت های این غزل است وتوانسته است با شکستن اقتدار معانی در گزارههای خود با بهرهگیری از شگردهایی چون هنجارگریزیهای صرفی و نحوی، زبانی تصادفی و فضایی غیرقابل پیشبینی به وجود بیاورد.
تصاویر زیبایی که در جایجای این بیت اتفاق افتاده، همان چیزی است که یک مخاطب شعر از خواندن یک اثر هنری انتظار دارد. دنیای واژگون و رصد قلب و محوریت این دنیا از اولویت های تمام فلاسفه و منطق دانان در طول تاریخ بوده است.
♦️مدتی در سیاه تقویمم
جمعه ی خوش خیال ِ بی منطق
عینک شاعرانگی می زد
شنبه می دید هر شهابی را
به زعم من یکی از بیت هایی که باید بیشتر روی آن کار میشد و شاعر بیشتر برایش وقت میگذاشت همین بیت است. بیتی که به نظر من از سر تکلف زبانی و به اجبار قوافی سروده شده و ضعف تالیفش آن قدر مشهود است که نمیشود به راحتی از آن گذشت. جمعه چرا باید سیاه تقویم باشد و چرا خوش خیال بی منطق مگر تمام جوامع جمعه را تعطیل هستند در ثانی چرا سیاه، چرا تا این حد نگاه نگاه پوپولیستی؟ در ثانی بعد از اینکه شاعر، عینک شاعرانگی زد شنبه شهاب را رویت میکند شهاب چیست؟ چه نقشی در این بیت دارد، دیدن یا ندیدنش چه نفعی به حال شاعر دارد و یا حتی مخاطب، و آیا دیدن شهاب در شنبه چیز خارق العاده ای است؟ اگر یکشنبه تا پنجشنبه ببینیم چه میشود. این ها سوالاتی است در ذهن مخاطب که شاعر نتوانسته به آن جواب دهد.
به نظر من تکلفی که در پرداخت این مضمون وجود داردمصداق لقمه دور سر چرخاندن است و شاعر نتوانسته از باتلاق قافیه عبور و مضمون را پیدا کند و مضمون شعر را پای قافیه سربریده است.
بقیه ی ابیات و مصاریع به نظر من خوب پیشرفت کرده اند و ادامه ی غزل آن چیزی است که باید میشد و از شاعر آن انتظار دیگری نداریم
به دلیل طولانی شدن تا همین مقدار بسنده میکنم امید که شاعر بزرگوار و رفیق عزیزم مهرداد خان عزیزیان همیشه موفق و موید باشد در ضمن برای نوشتن این نقد حدود دو ساعت تمام پشت مونیتور بودم و علیرغم سردرد شدید حیفم آمد از غزلی به این زیبایی چیزی ننویسم
ایام عزت مستدام
سید هادی محمدی