جانم به لب رسیده , مرگم رسان خدایا
خم گشته ام ز سختی , ناکامم از مزایا
دنیای سفله پرور , کارم نموده ابتر
سرتا به پا گناهم , گمگشته ی خطایا
یا رب تو لطف خود کن ,ازاد کن تنم را
خوبان تو چو رفتند , نی در زمین عطایا
غم شد به دل چو قلزم ,دریای سخت تیره
روزم همه سیاهی , ترسم من از برایا
هردم شرنگ و تلخی ماییم و شور بختی
مرگ شقایق خود بینم به این بلایا
من سایه های اشباح بینم به روزگاران
شادی ی من به مرگم , خواهم ز تو هدایا
....................................................................
چون دیدم سروده بالا تلخ شد , یک سروده شاد و شیرین دنبال ان اوردم
( گلرخ )
گلرخی و دل ما برده ای و شیفته کرد
دل ما در دل شب با هوس امیخته کرد
گیسوان شبقت داده به باد این دل ما
سیل گشتی و سرایم همه را ریخته کرد
ناز چشمان سیاهت همه را کرده بخواب
تیر مژگان تو یک دشنه ی تیز اخته کرد
طبع شعرم همه لبریز غزل گشته کنون
چون یکی قمری خوشخوان و یکی فاخته کرد
دیدگان اتش فشان بینم به ان گلرخ تو
وان زمردها کزان دیده ی خود بیخته کرد
......................................................................................
19 / 1 / 92