@ گر چه تب خیال زندگی حیران کند ما را
و از عشرت. شوق. زندگی گه. پریشان کند ما را
به گلی. سرشت داد یزدان وبه عطر عشق معتر نمود
در گلستان ا حمد خوش بو و از چشمه ی توحید مهمان کند ما را
من چه خوش. اقبال. بودم که زره ای به نظر. شوم
چرا که از. قضا رها به چشم. حسودان. کند ما را
نگین. بر انگشتری رقیبان نکنم یار تو. باشم
کمترین. نگا ه از لطف. تو باشد که بیان. کند ما را
در عصری که از نسرت. عیش خبری نیست دل دادن خطا
نظر ت تو ار منظر بی حاصل نکند گریان. ما را
اگر از دولت. قرآن و از خان کریمت. بلا بگردد
به امید وصالت تن بی رمق حجاب. جان. کند. ما را
به این معجزه. دوا. کنم که پا برنه ای تلخ نکند وصالم
دانستم. که به آیین ایزدی قضا پنهان. کند. ما را
نامه ای. الهام. دلم. گشت که صد بار کرسی. بخوانم
در این. نامه شفا بود که محبوب تلقین کند. ما را
تر س. ز آن. مار سیا که آمد خواب شیرین کر ویران
گنه در کار دانستم که او. نظر در حفظ ایمان. کند ما را
هر بار دل تمنای. وجودش می نمود دردی آمد به جان
چرا از جور تقصیرم آشکار آن گنه. پنهان. کند ما را
در. ناتوانی دیدم صبحی روشن عطر ریزان بود مکانم
دل کجا خالی. بود که آرام جان. جهان کند. ما را
سیه کی بود دل که جای. گه رازمسکینان. بود
گر چه عصر نا توانیست ولی قوی به ایمان. کند ما را
بسیار زیبا و دلنشین بود