دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر محمدرضا رجبی(تحفه الفردوس)
آخرین اشعار ناب محمدرضا رجبی(تحفه الفردوس)
|
روزها میگذرد، شب ها میگذرد
هم چنان سرمست وصلت
کاش این دلبستگی کمتر شود
لیک نه، خوب است این دلبستگی
این چنین حسی گران است یار من
گر که دنیا را دهند تا ول کنم این حس خوب
گر که صد کوه طلا را رشوه هجران دهند
گر همه عالم مرا منعم کنند از عشق تو
گر هزاران تیر از هفت آسمان سیلان شود
من، عشقت را نه تنها ول نخواهم کرد، عزیز
بلکه عاشق تر ز هجرت ناله هجران کنم
آنچنان مشتاق دیدار تو یارا بودهام
که کبوترها مراسنگ و ملامت می کنند
آن کبوتر چاهی سبز و قشنگ
که بر آن سکو اقامت کرده بود
گفت دیروز بر من،ای عاشق تویی؟
تو هوای وصل یارت می کنی؟
گفتمش یارم گران است ای رفیق
صد هزاران مشتری هست زیر میغ
او گران است کاش ما را اندکی
درهمی باشد دهیم بر پای او
آن کبوتر گفت برمن .ای رضا
ول کن این عشق بدون سر،و پا
آن دلارامی که تو گویی از او
می برد او را برای خود حسود
گفتمش ای کفتر کاکل زری
تو چرا منعم کنی از این ،عجیب
تو که سودای وصال عشق ها
داری و هردم وساطت می کنی
حال تا نوبت رسید بر ما،رفیق
می کنی اینقد ادا اطوار چی؟
آن چنان هستم هویدای وصال
که جهان را بی کمک ویران کنم
گر نیاید یار من بر آغُوشم
تا بغل گیرم کنم بوسه سرش
این سماوات و زمین را یک نفس
شخم زنم،شاید صنم عاشق شود
حرف آخر ای کبوتر، ای رفیق
دوست دارم برکنم موهای او تا او زند جیغ عمیق
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید