سه شنبه ۲۹ آبان
|
دفاتر شعر بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)
آخرین اشعار ناب بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)
|
این اشک برای کیست ؟ برگرد ببین
دریا شده قطره نیست! برگرد ببین
دیگر به کسی غیر تو مشتاق نبود
چشمی که تو را گریست برگرد ببین!
🌹🌹🌹
بدجور دلم گرفته، گیتار بزن
یا بغض مرا بیا تو بردار بزن
عاشق که شدی شبیه این جارچیان
لب پر شدن دل مرا جار بزن
🌹🌹🌹
این بود و نبودنت نشد مساله ای
هر جا بروی ندارم از تو گله ای
از کار خدا همیشه من در عجبم
در حجم کم فاصله بی حوصله ای
🌹🌹🌹
عشق من و تو چقدر پرفاصله بود
هر روز بهانه ای و هر جا گله بود
ای کاش به جای داوری یا حکمی
یک ذره میان ما دو تا حوصله بود
🌹🌹🌹
شاعر شده ام که واژگون گریه کنم
هر بار برای یک جنون گریه کنم
غم را که به روی دفترم می کوبد
تا محضر عشق برده خون گریه کنم
🌹🌹🌹
جنجال نکن میان عکس تکی ام
هر روز سوار کاغذ موشکی ام
عمریست در آغوش خودم می لرزم
از ترس لولو خرخره ی کودکی ام
🌹🌹🌹
سنگینی ردپایت اینجا مانده
بر قاب دلی اسیر و تنها مانده
برگرد و ببین چگونه از لطف شما
یک بمب میان خانه ات جامانده
🌹🌹🌹
موجم که رسیده ام به چشمان ترت
دنیام که حلقه می زنم دور سرت
هر جا بروی به هر کجا رو بکنی
آغوش من است ، مقصد هر سفرت
🌹🌹🌹
شهزاده ی بی قرینه ی تنهایی
مانند گذشته هم مرا می پایی؟؟
بین من و تو فاصله کم بود که تو
با ماسک و چتر پشت سر می آیی
🌹🌹🌹
یا عاشق دیوانه ی حیرانم کن
یا اینکه بسازو باز ویرانم کن
هر چند مدام کشتی و دق دادی
یکباره بیا و تیر بارانم کن
🌹🌹🌹
من جنگل مه گرفته در بارانم
می سوزم و می رقصم و می سوزانم
تو عاشق سرگشتگی من هستی
من آتش شعله ور در آتشدانم
🌹🌹🌹
دستان سیاه و کوچکش در یلدا
در بین زباله فکر نان فردا
بشکن میزد برای یلدا می خواند
با چلچله های یخ زده در سرما
🌹🌹🌹
تقویم ورق خورد و شب یلدا شد
با یک من ِ بی تو سر تو دعوا شد
تا آمدی و تبسمت مهمان شد
خندیدی و در آینه هم بلوا شد
🌹🌹🌹
پاییز منم سروده ای محنت بار
با خش خش مانده در گلویی نمدار
شاگرد زرنگ مهربانی بودم
در دست طبیعتی بد و افسونکار
🌹🌹🌹
سر در گمم و زود رسیدم ته خط
از خلق بریدم و بریدم ته خط
با قافیه ها و روح سرگردانم
یک شاعر خسته را کشیدم ته خط
🌹🌹🌹
هر بار که اعتصاب کردی مردم
از خنده ات اجتناب کردی مردم
از بس که سیاست زده شد احساسم
با خنده که انقلاب کردی مردم
🌹🌹🌹
بگذار بگویند فلانی خسته ست
یا چاه کمالاتِ همیشه بسته ست
ای رود بلند معرفت می دانی
هرچشمه به جوشش خودش وابسته ست
🌹🌹🌹
در مرز سکوت من و حاشای شما
دلبند تبسمم، در انشای شما
تو رود بلند معرفت هستی و من
از دور نشستم به تماشای شما
🌹🌹🌹
تصویر مجازی تو و لبخندت
سیمای نجیب حل شده در قندت
از دور نشسته به تماشای شما
یک شاعر خنده رو که شد در بندت
🌹🌹🌹
پاییز شدم که مهرماهت باشم
تا نم نم بغض بی پناهت باشم
آبان که ورق زدی مرا تا آذر
دی، صفحه ی روشن پگاهت باشم
🌹🌹🌹
با زل زدنش به من بر این حال گریست
در پشت نگاه خسته از فال گریست
از هرم نفس های پر از آهم سوخت
شمعی که به روی کیک هر سال گریست
🌹🌹🌹
ما گریه کن و کبود هستیم همه
آتش نگرفته دود هستیم همه
بر سینه ی خاکستری ما بنویس
ما زنده به زنده رود هستیم همه
|
|
نقدها و نظرات
|
درود و عرض ادب استاد بزرگولرم مهربانیتان را سپاس | |
|
درود و عرض ادب استاد بزرگولرم مهربانیتان را سپاس ممنونم بابت حسن توجه و ابراز محبتتان نوش نگاهتان | |
|
درود و عرض ادب مهربانوی بزرگولرم مهربانیتان را سپاس | |
|
درود و عرض ادب استاد بزرگولرم مهربانیتان را سپاس | |
|
از مشرق عشق سر کشیده پیروز خورشید لطیف وگرم عالم افروز باشی چه به تخت سیزده یا سیصد بر سبزه گره بزن دلت را هر روز بتول رجائی درود بر مهربانوی ادیبم سپاس بابت همراهی نابتان سایتان مستدلم | |
|
درود و عرض ادب استاد بزرگولرم مهربانیتان را سپاس | |
|
درود و عرض ادب استاد بزرگولرم مهربانیتان را سپاس | |
|
درود و عرض ادب استاد بزرگولرم مهربانیتان را سپاس | |
|
درود و عرض ادب مهر بانوی بزرگولرم مهربانیتان را سپاس | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
همگی بسیار زیبا و دلنشین بودند