در روحِ چاهِ افسوس، وقتیکه عکسِ معکوس
افتاد دردِ مخصوص، خورد اشکِ اسطوخودوس
مردارِ فهمِ فرضی، در رختخوابِ قرضی
در گورگفتِ عرضی، میگشت مثلِ کابوس
قبلاً نه از هماینک، غم در حدودِ بی شک
از جانِ چوبِ تیرک، ارّه نموده ناقوس
یک کاروان که از طوس، میرفت در پیِ بوس
گم شد بدونِ فانوس، اطرافِ شهرِ چالوس
جایِ شفا و قانون، خشخاشِ بارِ افیون
پوشیده رختِ طاعون، با انقلابِ ویروس
اشباحِ بی تمدّن، با لاکِ جیغِ ناخن
مِن مِن کُنان و مَن کُن، فرزندِ اِبنِ سالوس
آورده تورِ موجز، ماهی کپورِ قرمز
باز از مزارِ هرگز، همرنگِ مرگِ طاووس
دلّالِ دل به خواب و، گور و کفن عذاب و
یک مرده بی نقاب و، فکری فسیل و مأیوس
دیگر خبر نیاور، از پشتِ خانه لشکر
آورده موشِ نوکر، کنسروِ نعشِ جاسوس
در کشورِ کلیشه، از پیش تا همیشه
حتماً گِرایِ شیشه، داده شده به افسوس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیدمحمدرضالاهیجی
ساکوتی.هند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غزلتان را خواندم و خوانش بسیار زیبایی دارد
در باب مفهوم نیز باید اندکی به خودم مجال بدهم تا بتوانم قدری برداشت کنم در حد سواد و معلوماتم
خرسندم از حضورتان 👏👏👏🌺🌺🌺