درودی بی پایان و عرض ارادت استاد زراعتی عزیز ممنون از لطفتان خیلی خوشحالم که نوشته ساده ام مورد توجه شما قرار گرفته و بی شک باعث دلگرمی و افتخار شاگرد کوچکتان است سلامت و موفق باشید
درود. بسیار زیبا و خلاقانه بود. و به نظرم قسمت دومش از قسمت اولش خیلی بهتر بود:
نمیدانم به وقت تو
آفتابم کی طلوع خواهد کرد،
اما خوب می دانی
از سنگینی فراقت
عقربه های ساعتم نای رفتن ندارند
و البته انسجام بهتری هم داشتند. این جسارت را کردم که بگویم شاید بشود قسمت اول یعنی
(پشت چراغ قرمز چشمانت
علف های زیر پایم طعنه می زنند..
کنارم جیرجیرکی
گامهای شب را می شمارد)
را اصلاح کرد و آن را هماهنگ تر و موسیقیایی تر و مرتبط تر با بقیه کرد؟ راستی من به ذهنم رسید که:
نمیدانم به وقت تو
آفتابم کی طلوع خواهد کرد،
اما «به وقتِ من»
(از سنگینی فراقت)
عقربه های «ساعت» نای رفتن ندارند
نمیدانم این بهتر است یا نه صرفا از ذهنم گذر کرد
سلام و عرض ارادت جناب صادقی عزیز سپاسگزارم از توجه و لطف و دقت شما وقتی نظر پرمهر شما در صفحه ام نقش می بنده واقعا خیلی خوشحال میشم، چون می دونم که قراره مطلب جدیدی یاد بگیرم پیشنهادتون هم عالیه سلامت و موفق باشید
ارسال پاسخ
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
(متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
ارسال پیام خصوصی
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
بسیار زیبا و دلنشین بود