سلام استادارجمندم جناب آزادبخت
بله قلمم تلخی هارا یدک میکشد گویی نمیخواهد دیگر این همه فریاد را بس کند
گاه دفترم خیس میشود از بارانِ اشک هایم
گویی خودنیر ازفریادِ درونم هرثانیه برای رویدادها چنگ بر رویِ خودمیزنم
اما چه تلخ است آنان که ناکامی ها وتلخی را بسترِ شب و لالایی هایشان کرده اند
وما فوقش بتوانیم بامدادشب رویدادهایِ بیدارشان را بر دفترجای دهیم...
متنی که مهانش هستید تمامش ازکمبودها میگوید
منتظرِبانگ اذانیم ولی ازدرون کینه ها را بر خوداسیرکرده ایم
برجوانان عاشق باچشمِ تنگ نظرمیکنیم
دخترانمان دلشان شیرشده و ترسی از میدان جنگ هم ندارند
کودکانی که به خیالمان محتاجِ یک دیوارِ مهربانی ولباس هایِ زینتی هستند بلکه بیشتر دلشان لبخندومهربانی را رختِ تنشان میدانند
کویری که خودمحتاجِ آب است تابشوید خاکهایِ لگدخورده یِ بادرا
....
نمیدانم تلخی ها تمامی ندارند و چانه یِ من هم بسیار بسیار وراجی ها راپذیراست درخصوصِ بحثهایِ تلخ
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد
موفق باشید