سه شنبه ۴ دی
پدرم درختها را میشناسد شعری از حسن عباسي
از دفتر سپيد نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۵۳ شماره ثبت ۱۰۷۹۶۰
بازدید : ۱۸۰ | نظرات : ۹
|
آخرین اشعار ناب حسن عباسي
|
پدرم درختها را میشناسد
بچه که بودم
به جنگل میرفتیم
و پدر برای دوشيدنِ گاوها
به سُراغِ درختهایِ شيرده میرفت
پایِ درختی بلند
دست در دستهایش میگذاشت
لحظهی بالارفتنش
خدا پایین میآمد
تا پدرم را در آغوش بکشد
تا دستهایِ درخت رها نشوند
و…
پدر، روزیِ حلال را
از بالایِ درختِ سر به فلككشيده میچید
پايش كه به زمين میرسید،
قلبم برمیگشت
پدرم، خود درخت است
تكيده اما محکم
شاخههایش سبز
و ریشهاش عمیق…
در سينهی من درختهایی سبز شدند
كه با پدرم سخن میگویند
آری، پدرم زبان درختها را بلد است.
حسن عباسی
دلنوشته
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سلام و درود
عالی و ارزشمند
زیبا و باشکوه
لحظهی بالارفتنش از درخت
خدا پایین میآمد
تا پدرم را در آغوش بکشد
پايش كه به زمين میرسید،
قلبم برمیگشت سرِ جایش…
پدرم زبان درختها را بلد است.