من تورا جویم،،
کجایی ؟
اولین بود از نفس، اولین دیداز نگه،
اولین ترتیل در اخیالو تکلیم از هدف،
می نشینم در کمین، خسته بیزارازیقین، درپناه از قلب خود،درشعاعی از غمو خندیدنت ، در بهاری از نم بارانِ دل،تا زلالی پیچ بر شمشاد یخ،
مینگارم حادثی !میگمانم آخری!
می نشانم اولین را پرتُوی از عاشقی،
من کجا باید چنان گسترده جویم مهر تو،؟
در کجا باید کشم خطی زَرین درسحر تو، من که نامم؟،من کتابی بی نگارش بهر مضمونی که در فریاد خط حزین از پوچ دارد،
در طلوع از قله ها إستاده میجویم تورا،درغروب از قصه ها ،جامانده میبازم دگر،.من دگر بار از یقین،از امیدو انتظاری خسته جین،
بی طلوعم در خودم، پر غروبم در دلم
من چه بی حاصل شدم، من زدین کافر،خدایا من جهانم چیست ؟،گویا یک نظر دیدن، یک صدا را دوراز دورا شنیدن ،یک گذرلبخند بی جان یک نگه چون سردو حیران ، یک جهانی جستجو اما پشیمان ،
من هنوز اندر خم این کوچه مهمانم یقین، با خیالم بود سیری من همین حالم یقین.
من نمیدانم کجا جویم ؟
من خیالم را نگارم ،
بی تورا....
دلنوشته «سلیمی»
دلنوشته زیبایی بود و کمی آهنگ نیمایی داشت 👏🌺🌺