سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        هنگامه قسمت دوم ( آخرین )

        شعری از

        مجیدنیکی سبکبار

        از دفتر برای او نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰ ۱۰:۵۰ شماره ثبت ۱۰۶۳۱۹
          بازدید : ۹۷۶۱   |    نظرات : ۳۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        صدای ارسالی شاعر:
        هنگامه   قسمت دوم
        پای خود کوبد به  هرآبادی  و هر برزنی
        چرخش دامان اورا سخت گیر
        ورنه ویران سازد از آن عالمی
        غافل از چشمان تیز گردباد
        شهر ها از بیم طوفان  در خفا  
        سر به تاریکی فروافکنده اند
        دست مرغک  گشته کوتاه از همه  
        تکیه گاهی چون  نمی یابد شده در واهمه
        گر گریزد ، وارهاند خویشتن از چنگ باد
        جاگذارد  هر عزیزی   لیک  در این همهمه
        زانکه  حالا جزبه  ماندن ها  نباشد چاره ای
         گو بیاید اهرمن  
         در نبردم او نباشد کاره ای
        پس بباید یافتندی تکیه گاه  
        هم برای گام همت جستگاه
        در میان تیرگی  ها، دیده گان بگشا ،  دلم
        گو چه غم از سوزش خار و غبا ر گردباد
        تکیه گاهی ، گرتوبینی کز ازل بودست آن
        تکیه بر خود ، تکیه بر خود باشد آن
        من ندیدم صحنه ای  زیبا تر از آنگه که تو
        بر دو پایت برفرازی  
        همچو کوهی ،قامتت  را استوار
        خود کنی باور که دانی  
         چون که دانی ، می توانی   
        تکیه بر خود می توان زد بی گمان
        مرغ زیرک  چون بدام افتد تحمل بایدش
        در پناه صبر ، سعدی ،عقل و تدبیر آیدش
        مرغکم ، بر بند ،  بال  و پر خویش
        جمع شو چون مشت  ، محکم  
        نازکی بگذار از کردار خویش
        تن رها کن
         شهسواری کن  بر آن  دیو چموش
        رو به هر جائی که رفت او  تا ببینی  
        هر تبه کاری که آن دهری  لاکردار کرد
        دست های خسته را اندر میان باد و طوفان ها بیاب
        قلب های پرتپش از مادران را هوش دار
        دیدگانی  که فرو خوردند اشک و درد خویش  
        وین پدر هایند و سرشان گرم در آغوش دار
        مرغکم خواهم ز این طوفان به شادی وارهی
        هرچه غم در آشیان داری به طوفانش دهی
        مردمی باشی واز احوال آنان با خبر
        تا بگوئی قصه ها شان شامگاهان یا سحر
         
         
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3