به یاد نخل های سوخته
زمین چون می دهی برباد این سان خانمانم را
نه خاکسـتــر که دیگــر دود کردی دودمانم را
دل آزرده ام گم شـــد در ایـن آوار تنــــــهایی
چه ســان از یــاد خواهــم بــرد داغ دلبرانم را
زمیــن آرام بـــود و رام بــود و آســـمان آرام
زمیــن لــرزید و در هم ریخت دور آسمانم را
میــان آســــــمانم مــــاه من آرام در بســـــــتر
زمیــن در خاک مدفـــون کرد ماه مهــربانم را
زمانی دست در دســتش میــان بوســـتان بودم
زمیــن یکبــاره ویـران کرد باغ و بوســتانم را
در آغـــوشـم فـرو خوابیــــد طفل نازنیــن من
کنـــــار نعـــش دلبـــــــــندم اســـتخــوانـــم را
نمیدانم هوا سرداست یا نازکبرم یا دستهای من
بــرای گــرمی جســـمش بســـــوزانیـــد جانــم
چو غسلش دادم از اشکم به من با مهر میخندید
زخاک تـربتــش ز انــدوه پــر کردم دهــانم را
رهــایم کن مــرا دیگـــر مــرا بگــذار با دردم
کنار نیـمه ی جانــم رهـا کن نیـــمه جانــــم را
مرا بی شــهد گفتـارش تمام زندگی زهر است
عسـل کی می کنــد شیــرین مــذاق تلخکامم را
صدای خنده های او در این ویرانه ها باقیست
به امّیــــد که برپا ســـازم از نـــو آشــــیانم را
میــان شـعـله آتــش بســــوزد جـان و دل با هم
در آتــش گـر بســوزی حس کنی سوز نهانم را
چنـان در سـینه مدفون است داغ و درد تنــهایی
کـه هــرگــز نشــنود دیگــر کسی آه و فغـانم را
نمانـد از من دگـر نـایی که از آن نالـه ای خیـزد
نه دیگــر جان به تـن دارم که بسـتانیــد آنـــم را
مگـر خورشـــید هم روز ســــیاهم را نمی بیــند
دگــر روشــن نمی ســـازد گــذارش دیــدگانم را
تبــار و اصل و تاریخم میــان خاک مـدفون شــد
نشان از من چه می پرسی که گم کردم نشانم را
ز دلها میرود گویند هر کو از نظر افتد
زخاطر می برد آیا زمانه مردمانم را ؟
مریم محبوب - دیماه 1382