سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        شکر ایزد

        شعری از

        مجیدنیکی سبکبار

        از دفتر نابیان نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۰ ۰۱:۱۵ شماره ثبت ۱۰۵۸۴۷
          بازدید : ۹۰۴۱۷   |    نظرات : ۲۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        صدای ارسالی شاعر:
         این سروده از نوشتۀ استاد محترم جناب آقای قربانعلی فتحی ( تختی ) برگرفته شده و به خود ایشان نیز تقدیم می گردد. و البته حامل پیامی ظریف نیز به ایشان می باشد.  شاید بشود نام اینگونه سروده ها را پس از این نقد نهفته نامید. مگر این که در شکل مدح و تحسین آشکار باشد، چه از خود اثر و چه از خالق آن. نمونه های آن نیز بزودی تقدیم خواهد شد.
        شکر ایزد      
        گفت راوی روزگاری مردکی بیمار شد
        دست رد  بر سینه اش   مأیوس از تیمار شد
        برگرفت او توشه ای سوی بیابان  سرنهاد
        رفت بالا   بر بلندی رو  به     ایزد      زار  شد
        گریه ها کرد آن فقیر   وتوبه ها از گمرهی
        بس که گفتا چهره ام از این گناهان تار شد
        سوی هر عطار و رمال و طبیبی رفتمی 
        نسخه هاشان  جملگی از بیخ و بن ناکار شد
        گفت یا رب از خلایق دل بریدم سوی تو
        آمدم زیرا که دل را از سیاهی میل بر انوار شد
        یا برانم از درت یا بازده این عافیت
        زانکه این دل را غلامی   سرخط  کردار شد
        شد هویدا امتحان از سوی رب  العالمین
        گشت آغاز شفا ماری ز جا بیدار شد
        زد به پای مردک و بردش به خواب  از نیش خود
        بی خبر در عالم خوابش کسالت ازتن بیمار شد
        تا به هوش آمد کراهت را بدید از مار و  برد
        وعده هایش را ز خاطر عارض دادار شد
        گفت یارب  من به  درگاهت درامید شفا             
        بودم ا ما  قسمتم زهر از دهان مار شد
        تا بگردانید رویش  از خدا و راه رفت
        پی به شافی برد و اما نادم از گفتار شد
        زان که دیدش دام تعجیل و خطای داوری
        رفت درد از یاد و اندر حسر ت دلدار شد
        گفت سعدی زهر اگر چه  در خرد ها قاتل است
        چون ز او باشد دوای درد و هر ادبار شد
        من سبکبارم زفتحی سوی فتحی آمدم
        قلب ما را حکمت از این قصه  ات سرشار شد
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1