چهارشنبه ۷ آذر
می مرد شاعری شعری از محمد جواد عطاالهی
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۰ ۱۹:۵۸ شماره ثبت ۱۰۴۷۴۳
بازدید : ۴۹۰ | نظرات : ۴۰
|
دفاتر شعر محمد جواد عطاالهی
آخرین اشعار ناب محمد جواد عطاالهی
|
می مرد شاعری وسط کوچه
قوی مهاجری وسط کوچه
از روی کاج های زمستان رو
افتاد عابری وسط کوچه
پرواز ذات حضرت گنجشک است
در ذهن زائری وسط کوچه
با نام عشق یسکره شد باطل
اوراد ساحری وسط کوچه
جان می دهد به وسعت دریا ها
ماهی ماهری وسط کوچه
آبی بریز تا که شود روشن
قبر مسافری وسط کوچه
|
|
نقدها و نظرات
|
با سلام و درود بی انتها بزرگوار بسیار زیبا قلم زده اید احسنت بر شما | |
|
سلام ممنونم از لطف شما بزرگوار در پناه حق | |
|
گروهی بر آنند کین مرغ زیبا کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد . . . سلام ببانوی بزرگوار خوش آمدید بسیار ممنونم از همراهی لطف شما | |
|
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح ناصالح و خوب خشوک
حکم آن خورست کآن. عالی ترست
چون که زر پیش از مس آند آن زرست
ساعتی گرگی در آید در بشر
ساعتی یوسف رخی. هم چون. قمر
دل ترا در کوی اهل دل کشد
تن تو را در حبس آب گل کشد
هین غذای دل بده از هم دلی
رو بجوی اقبال را از مقبلی
آب گل خواهد در دریا رود
گل گرفت پای آب را می کشد
گر رهاند پای خود را از دست گل
گل بماند خشک و او شد مستقل
آب ما محبوس گل مندست هین
بحر رحمت جذب کن مارا از طین
سلام این شعر زیبا از حضرت مولا نا
بس می گوید شیرین از حال ما
کی شود ما از گل برمانیم جان
سوی در یا رقس کنان چون موجها
ما چه محبوس مانده ایم در نفس خیش بحر رحمت جذب کن مارا از طین
کاش یر آن شتابیم تا نگردد در ما درشت
چو در وجود ما می گردد تا به کشت و از فریدون مشیری
هر که گرش را بیندازد به خاک
رقته رفته می شود انسان پاکدر وجود ما هزاران گرگ و خوک
صالح ناصالح و خوب خشوک
حکم آن خورست کآن. عالی ترست
چون که زر پیش از مس آند آن زرست
ساعتی گرگی در آید در بشر
ساعتی یوسف رخی. هم چون. قمر
دل ترا در کوی اهل دل کشد
تن تو را در حبس آب گل کشد
هین غذای دل بده از هم دلی
رو بجوی اقبال را از مقبلی
آب گل خواهد در دریا رود
گل گرفت پای آب را می کشد
گر رهاند پای خود را از دست گل
گل بماند خشک و او شد مستقل
آب ما محبوس گل مندست هین
بحر رحمت جذب کن مارا از طین
سلام این شعر زیبا از حضرت مولا نا
بس می گوید شیرین از حال ما
کی شود ما از گل برمانیم جان
سوی در یا رقس کنان چون موجها
ما چه محبوس مانده ایم در نفس خیش بحر رحمت جذب کن مارا از طین
کاش یر آن شتابیم تا نگردد در ما درشت
چو در وجود ما می گردد تا به کشت و از فریدون مشیری
هر که گرش را بیندازد به خاک
رقته رفته می شود انسان پاک | |
|
سلام جناب عزیزیان گرامی ممنونم از لطف و همراهی شما راستش با تکیه بر ذائقه پیش رفتم و وزن را نمی دانم شاید آنچه شما به دست آوردید باشد . باز هم ممنون | |
|
سلام بانوی بزرگوار زیبا نگاه شماست ممنونم از لطف همراهیتان | |
|
سلام خوش آمدید ممنونم از لطف شما بانوی گرامی | |
|
با سلام و درود بی انتها بزرگوار بسیار زیبا قلم زده اید احسنت بر شما | |
|
سلام جناب پرناک عزیز خوش آمدید زیبا نظر شماست ممنونم از همراهیتان در پناه حق | |
|
با سلام و درود بی انتها بزرگوار بسیار زیبا قلم زده اید احسنت بر شما | |
|
سلام بانوی فرهیخته خوش آمدید ممنونم از لطف نظر شما | |
|
با سلام و درود بی انتها بزرگوار بسیار زیبا قلم زده اید احسنت بر شما | |
|
سلام جناب آزادبخت عزیز ممنونم از لطف شما خوشحالم که انتظار عزیزان از این کوچک بالاست آستینم پر است به امید خدا به زودی... در پناه حق | |
|
سلام مازیار عزیز همراهی و لطفت همیشه باعث شادمانی است به امید خدا به زودی اشعاری قوی تر ارسال خواهم کرد بمانی بزرگوار | |
|
سلام دوست گرامی زیبا نگاه شماست ممنونم از لطفت | |
|
سلام جناب آزاد چه می شود کرد ، وسط کوچه ،وسط خیابان یا هر جای دیگر اتفاق می افتد. زمستان رو هم همانطور که نوشتید با حرکت ساکن نون خوانده می شود ، سرهم و جدا نوشتنش هم راستش من نمی دانم. در پناه حق | |
|
سلام جناب فاضلی نژاد خوش آمدید ممنونم از لطف شما | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و شورانگیز بود
موفق باشید