جمعه ۳۰ آذر
شعر هار شعری از سینا خواجه زاده
از دفتر مثبت نوزده نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۴ آبان ۱۴۰۰ ۲۲:۱۳ شماره ثبت ۱۰۴۵۱۱
بازدید : ۳۰۳ | نظرات : ۱۸
|
دفاتر شعر سینا خواجه زاده
آخرین اشعار ناب سینا خواجه زاده
|
کار من نیست شعر اهدایی
جملههای دلفریب انشایی
ناتوانم از
بروز نکتههای سترگ
دلخوشم
به وزن سهل و واژهآرایی
از نخستین طلوع بد عهدم
تا غروب واپسین خودارضایی
شاه شهر شرقی خودم بودم
کهنهباز،
بدون ارج و دارایی
ناامیدم از
خیزش شعور در زمانهی خویش
سبدم پر از
سهام مفت عرضههای فردایی
سوژهی ملیجکان عصر خوداَم
چه رسد
به خسروان سبک دادایی
شاخ در شاخ نخبگان رفتم
فاتحان جنگهای امضایی
که به طرفهالعین واژهای نکبت،
که خلأ هم نمیکند تراوایی،
از فلک میآورند
کلاه مکزیکی
بر سر شعر جاودان القایی
در میان این تمدن وحشی
در کشاکشی
بین خلق و نازایی
نه من از کرونا وحشتی دارم
و نه بیم سرفههای غوغایی
نه از انجماد فصل رقص شیوخ
و نه خشم قلوهسنگهای فتوایی
و نمیرنجم از برق نیش یارانم
بَه بَ بَه بَ! طعنههای بابایی
تکیه دادهام به خنجر داداش
غرق خون
رقابتی تماشایی
گردنم چو موی در دماغش بود
او که با دلم زد رکورد روپایی
کی فراموش میتوانم کنم دیگر
ز اَخم تسمههای گیج دریایی
روی تخت پهلوان قنداقی
اشک مادرم نوای لالایی
گرچه در میان رود گنگ من است
یک نهنگ آبی یک جنون،
سودایی
بس که شاشیدهاند در حالم
پیر راهبان چاق بودایی
زنده بازگشتم از دهانهی دوزخ
روز بعد مرگ مرد مزدایی
هاتف از ازل دماغ کلکم را
باد کرده با دمی مسیحایی
دکترا بیا!
بیا به دادم رس
حال این اسیر درد بیجایی
که حیات میگریزد از رنگش
رنگش از لواط نسل بالایی
سوند را به چشم کور او بستند
تا بریزد
آنچه دیده و نمیبیند
زیر و روی میز صحنهآرایی
پشت گوش من کسی چنین میخواند
ریتم سرفهات به هم خورده
خواجه مشکوک به کرونایی
توی پروندهام فقط هیچ است
آدمی بدون خیر و کارایی
گم شده لای پوشهی زردم
لیف و سنگ پای خیس زندایی
البته
تا خیال بد نکنند
خود گذشتم از مقام اجرایی
گهگداری از عشق میگفتم
و کمی شعر... نه قلمسایی
مدتی دلی به دستم بود
شاخهای پر از کلاغ صحرایی
که من از نگاه خشکش افتادم
برگ سبزی از درخت شیدایی
همه مست از سقوط من باشید
هدهدی به قهقرای رسوایی
که خودم خودم خودم خطا کردم
چو نشان دادم اینهمه توانایی
دلخور از گلایههای من نشوید
چه توقع از من است، ایضایی
شعر شاملو اگر به حرف آید
فحش میدهد به گور بیضایی
ببریدم از بهشت ای نیکان
راضیام به خاک گرم و تنهایی
به جهنمی که آسمانش نیست
اختلاس رنگ و حبس زیبایی
نامههای عاشقانه به من بدهید
با سفیر ژ3 جای دمپایی
لطفتان شاملم بود و مجبورم
تا تشکر کنم از این پذیرایی
واپسین آرزوی پیش از حکم
نانی و قند و جرعهای چایی
دریایی: مدیر دبستان
امروز، به جز چهار واژه.
|
|
نقدها و نظرات
|
درود به مهرتان | |
|
درود به شما بانو حسینزاده ارجمند سلامتی جز این است؟ که در شادیها بخندیم و با غمها بگرییم. توجهتان را گرامی میدارم. سپاسگزارم. | |
|
سلام مجدد
یقیناً شما و همگان واقف ترید بر جواب این پرسش .
خب به نظرم سلامتی شُکرِ یگانه خداست چه درشادی چه درغم . یعنی دیدنِ خداست.
اگر خدارا ببینیم ؛ خلق را شریکِ شادی ها می داریم و چون خدا که ستّار است ؛ غم را هرچند هم که بزرگ باشد ؛ به درایتِ راهِ حل و یا صبر از خلق می پوشانیم چنانکه مولاعلی (ع) اگر هم خیلی ناراحتش میکردند ؛ در چاه می گریست تا جز خدا که همواره حاضر و ناظر است ؛ کسی غمش را نفهمد . چنانکه دراین دنیا ، دوستِ آگاه کم و دشمنِ فرصت طلب بسیار است و غم اگر پوشیده بماند ؛ دوست نمی رنجد و دشمن نمی فهمد .
سلامت باشید و شاد
| |
|
بانوی اندیشمند سپاسگزارم از ارائهی این زاویهی نگرش. من هم نوزادی را در نظر میگیرم که هنوز با این معادلات آشنا نیست، گریه و خنده اش را میکند و زندگی بهتری دارد. باور دارم که فزونی دیدگاهها در این زندگی چند بعدی، شباهتی به تعدد محورهای مختصات دارد. و راه حل بهینه، مسیری پرانحنا است که با این محورها تعریف میشود. | |
|
سپاس | |
|
درود، سپاس | |
|
درود به شما، سپاس | |
|
درود، سپاسگزارم | |
|
مهرتان را درود، بانو کاسیانی ارجمند. خوشحالم باز هم سخنم را خواندید. بسیار سپاسگزارم. | |
|
در حد توان و حوصله بهبودش دادم. تا ویرایش پایانی راه دارد. بودنش در اینجا برای دیدن تفاوتهای ایجاد شده و گرایش سلیقهی بنده سودمند است.
کار من نیست شعر اهدایی جملههای دلفریب انشایی
ناتوانم از بروز نکتههای سترگ دلخوشم به وزن سهل و واژهآرایی
از نخستین طلوع بد عهدم تا غروب واپسین خودارضایی
شاه شهر شرقی خودم بودم کهنهباز، بدون ارج و دارایی
ناامیدم از شورش شعور در زمانهی خویش سبدم پر از سهام مفت عرضههای فردایی
سوژهی ملیجکان قصر خود بودم چه رسد به خسروان مسخ دادایی شاخ در شاخ نخبگان رفتم فاتحان جنگهای امضایی
که به طرفهالعین واژهای نکبت، که خلأ هم نمیکند تراوایی،
از فلک میآورند کلاه مکزیکی بر سر شعر جاودان القایی
با فغان این تمدن وحشی در کشاکشی بین خلق و نازایی
نه من از کرونا وحشتی دارم و نه بیم سرفههای غوغایی
نه از انجماد فصل رقص شیوخ و نه خشم قلوهسنگهای فتوایی
و نمیرنجم از برق نیش یارانم بَه بَ بَه بَ! طعنههای بابایی
تکیه دادهام به خنجر داداش غرق خون رقابتی تماشایی
گردنم چو موی در دماغش بود او که با دلم زد رکورد روپایی
کی فراموش میتوانم کنم دیگر ز اَخم تسمههای گیج دریایی
روی تخت پهلوان قنداقی اشک مادرم نوای لالایی
گرچه در میان رود گنگ من است یک نهنگ آبی یک جنون، سودایی
بس که شاشیدهاند در حالم پیر راهبان چاق بودایی
زنده بازگشتم از دهانهی دوزخ روز بعد مرگ مرد مزدایی
هاتف از ازل دماغ کلکم را باد کرده با دمی مسیحایی
دکترا بیا! بیا به دادم رس حال این اسیر درد بیجایی
که حیات میگریزد از رنگش رنگش از لواط نسل بالایی
سوند را به چشم کور او بستند تا بریزد آنچه دیده و نمیبیند زیر و روی میز صحنهآرایی
پشت گوش من کسی چنین میخواند ریتم سرفهات چرا به هم خورده خواجه مشکوک به کرونایی
توی پروندهام فقط هیچ است آدمی بدون خیر و کارایی
گم شده لای پوشهی زردم لیف و سنگ پای خیس زندایی
البته تا خیال بد نکنند خود گذشتم از مقام اجرایی
گهگداری از عشق میگفتم و کمی شعر... نه قلمسایی
مدتی دلی به دستم بود شاخهای پر از کلاغ صحرایی
که من از نگاه خشکش افتادم برگ سبزی از درخت شیدایی
همه مست از سقوط من باشید هدهدی به قهقرای رسوایی
که خودم خودم خودم خطا کردم چو نشان دادم اینهمه توانایی
لطفتان شاملم بوده، مجبورم تا تشکر کنم از این پذیرایی
دلخور از گلایههای من نشوید چه توقع از من است، ایضایی
شعر شاملو اگر به حرف آید فحش میدهد به گور بیضایی
بزنیدم از بهشت ای نیکان راضیام! به خاک گرم و تنهایی
به جهنمی که آسمانش نیست اختلاس رنگ و حبس زیبایی
نامههای عاشقانه به من بدهید با سفیر ژ3 جای دمپایی
واپسین آرزوی پیش از حکم نانی و قند و جرعهای چایی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.