سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        ایران نامه ۵ . یعقوب لیث صفاری

        شعری از

        امیرحسین مقدم

        از دفتر ایران نامه نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۸ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۲۷ شماره ثبت ۱۰۲۴۱۱
          بازدید : ۲۴۸۴   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        یعقوب لیث صفار
        موسس سلسله صفاریان
         
        1. یکی مرد بود از تبار ردان
        2. هم از پشت گردان و اسپهبدان
        3. کجا نام او بود یعقوب راد
        4. که یزدان به او فر بسیار داد
        5. به ظاهر بُدی رویگر زاده ای
        6. به باطن ولی بود شهزاده ای
        7. که چندین هنرها که یعقوب داشت
        8. نشان از تباری چنان خوب داشت
        9. جوانمرد و راد و بزرگ و دلیر
        10. ابا دشمنان چون یکی نره شیر
        11. ز جنگاوری آنچنان بهره داشت
        12. که کس در نبردش قدم بر نداشت
        13. پدر بر پدر تا فریدون گرد
        14. شبی گفت  یعقوب و بر می شمرد
        15. در آن روزگاری که بود او جوان
        16. ابا پهلوانان و جنگاوران
        17. زمانی شد عیار آن رادمرد
        18. اگرچه به دل داشت زین کار ، درد
        19. به عیاری از راه مردی نگشت
        20. چه در شهر وده یا که در کوه و دشت
        21. شبی گنج بسیار ش آمد به چنگ
        22. بدون نزاع و جدل یا که جنگ
        23. همه گنج درهم بدی بی شمار
        24. که در سیستان شه بدی از قرار
        25. در آن گنج چشمش به سنگی فتاد
        26. چنان گوهری بود فرخ نژاد
        27. چو بر سنگ ویژه  توجه نمود
        28. بفهمید آن گوهری پس چه بود
        29. نمک بود و یعقوب حرمت گذاشت
        30. ازآن گنج یک سکه هم برنداشت
        31. بران حرمت نام و نان و نمک
        32. گذشت از بر گنج ، بی هیچ شک
        33. که حق نمک برتر از این شناخت
        34. گرامی تر از جان شیرین شناخت
        35. چو درهم ازاین قصه آگاه شد
        36. هواخواه آن قاطع راه شد
        37. بگفتا که زنهار دادم ورا
        38. بیاید بگوید به ما ماجرا
        39. که چندین زر و گنج چون یافتی
        40. چرا پس نبردی ، بینداختی
        41. چو یعقوب لیث از حقیقت بگفت
        42. و درهم ، سخن های او را شنفت
        43. به دل شد هواخواه آن رادمرد
        44. دلاور گوی بود ، آزادمرد
        45. به یعقوب منصب بدادی امیر
        46. که جنگاوری بود گُــرد و دلیر
        47. چنین شد که یعقوب لیث صفار
        48. به کار حکومت بینداخت بار
        49. پس از مدتی لیث برتر نشست
        50. ازیرا که براو نیامد شکست
        51. جوانمردی و خوی نیکوی او
        52. سبب شد که مردم رود سوی او
        53. گذشت اینچنین بیش و کم روزگار
        54. که یعقوب گردید سالار کار
        55. همه شهر زابل ز درهم گرفت
        56. بشد والی سیستان ای شگفت
        57. بزودی یکی لشگری برکشید
        58. سر اندر ثریا ، که برتر کشید
        59. هرانکس که بااو به میدان نشست
        60. درامد براوبر دوچندان شکست
        61. که یعقوب گرد آن سوار دلیر
        62. یلی بود همچون یکی نره شیر
        63. هنوز آن زمان شعر اینسان نبود
        64. سراییدنش کار آسان نبود
        65. شبی در سراپرده شهریار
        66. پرستنده ای خواند شعری قصار
        67. اگر چه به فن و هنر نغز بود
        68. ولی بر زبان عرب می سرود
        69. پرستنده را شاه صفار گفت
        70. که جز پارسی را نشاید نهفت
        71. تو با من مگو جز زبان دری
        72. نخواهم به جز گویش مادری
        73. تو ایرانیی شعر ایران سرای
        74. ابر گویش نره شیران سرای
        75. که   شیرین زبانی است ، پرمغز و ناب
        76. الهی بتابد چونان آفتاب.
        77. یکی طرح نو پس درافکند بن
        78. بحز پارسی ، کس نگوید سخن
        79. برینگونه شد تا زبان دری
        80. بماند اندرین ملک با سروری
        81. گذشت اینچنین روزگاری دگر
        82. زملکی بشد تا دیاری دیگر
        83. یکایک زشرق و شمال و جنوب
        84. مسخر نمود این گران شاه خوب
        85. نخستین به جنگ خوارج شتافت
        86. دو دیگر به کرمان و شیراز تاخت
        87. سپس نوبت آن خراسان رسید
        88. که فتحش یقینا بدی روز عید
        89. یکایک به آورد طاهر برفت
        90. به سمت خراسان خرامید تفت
        91. پس آمد به نزدیک مازندران
        92. بجنگید با آن گرامی ردان
        93. همه سرزمین ، ملک صفاریان
        94. بشد بیش و کم از کران تا کران
        95. بشد تا حوالی اهواز ، تا
        96. از آنجا رود جانب سامرا
        97. که تا فتح بغداد راهی نبود
        98. کجا لیث صفار خواهد گشود؟
        99. یکایک خبرها به بغداد رفت
        100. به نزدیک المعتمد رفت تفت
        101. چو آگه شد از کار صفاریان
        102. یکایک خبرکرد جنگاوران
        103. یکی لشگری گشن آمد پدید
        104. که مانند آن در جهان کس ندید
        105. کشیدند لشگر کران تا کران
        106. ز گردان و از جمله جنگاوران
        107. زمردان جنگی چو سیصدهزار
        108. زره دار و برگستوان ور سوار
        109. کجا جنگ یعقوبشان پیش بود
        110. که از ده سوار او به تن ، بیش بود
        111. به دیرالعقول آن دو لشکر به هم
        112. رسیدند جمله ، نه بر بیش و کم
        113. دو جنگ گران کرده شد در سه روز
        114. به روز چهارم چو  گیتی فروز
        115. درآمد ،  درآمد به لشکر شکست
        116. به یعقوب صفار با زور دست
        117. دو بهره ز لشکر هزیمت شدند
        118. همان گنجشان هم که غارت شدند
        119. به ناچار یعقوب لیث صفار
        120. گزین کرد راه گریز و فرار
        121. کجا گُـند شاپور را برگزید
        122. چو درجنگ آخر ، شکستن بدید
        123. به غولنج آن شه گرفتار شد
        124. هزیمت چو شد شاه ، بیمار شد
        125. برادرش عمرو بیامد برش
        126. سفارش به او کرد پس کشورش
        127. وصیت چو باعَمر ، یعقوب گفت
        128. و عمرو زیعقوب حرفش شنفت
        129. شد آن پادشاه بزرگ و دلیر
        130. دلاور گو راد ، آن نره شیر
        131. دوصدسال با شصت و پنج دگر
        132. چو آمد ، سرامد دگر این سفر
        133. گر ایران زمین ده چو یعقوب داشت
        134. سرانجامی از هرجهت خوب داشت
         
         امیرحسین مقدم
        ادامه دارد ...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۹ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۱۰
        درود جناب مقدم عزیز
        بسیار زیبا و دلنشین بود
        حماسی و شورانکیز
        از خوانش آن بهره بردم
        قلمتان جاودان خندانک
        امیرحسین مقدم
        امیرحسین مقدم
        يکشنبه ۱۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۳۹
        سپاسگزارم خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        جمعه ۱۲ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۴۰
        درود ...... به گام پنجم رسیدیم و آن داستان سردار بی باک ایران زمین یعنی یعقوب لیث است . می خواستم جدای از آنچه امیرحسین سروده ، در مورد درخواست یعقوب برای پارسی سرایی و نیز داستان سنگ نمک بنویسم . اما دیدم ایشان هم این گفته های نغز را آورده است .
        ماجرا بدین پایه است که یعقوب نخست در جرگه ی عیاران بود و رهزنی و دزدی می کرد از خداوندان زر ، و آنرا به دریوزگان و بی نوایان می بخشید . شبی به خانه حاکم دستبرد زد اما در تاریکی سنگ نمکی دید و آنرا چشید و آن شب از دزدی دست برداشت . و مال بر جای خود نهاد . روز بعد حاکم در شهر جار زد و به دزد امان داد و سبب پرسید . یعقوب گفت من همان دزدم و چون به آن گونه ، نمک گیر شما شدم نتوانستم گنجت را ببرم . چون نمک در نزد ما از دولت بالاتر است . پس حاکم او را پیش خود نشاندی و این شد که کار یعقوب کم کم بالا گرفت و پس از حاکم ، بر جایش نشست . و سپس طاهریان را که دست نشانده خلیفه بودند از خراسان و فرارود بیرون کرد و حسن داعی را از مازندران برانداخت و سپس ملک فارس و سپاهان و خوزستان گرفت و با خلیفه روبرو شد . معتمد آب دجله را بر سپاه یعقوب روانه کرد و سببی ساخت تا او به اهواز برگردد . اما همچنان در سرش سودای جنگی دیگر بود و حتا پیشنهاد آشتی را نپذیرفت و در پاسخ نامه ی خلیفه ، شمشیر و نان و پیاز نهاد و گفت میان ما این شمشیر داور است . اگر هم کامیاب نگردم به همان نان و پیاز خود بر می گردم .
        باری بیماری و مرگ زودهنگام کار یعقوب را ناتمام گذاشت .

        گویند چون یعقوب از جنگ بر می گشت شاعران او را به زبان تازی ستایش نمودند .وی برآشفت و گفت مرا به پارسی بسرایید تا بدانم . و محمدبن وصیف سرودی بساخت و از آن زمان آیین پارسی سرایی بنیان نهاد :

        پرستنده را شاه صفار گفت
        که جز پارسی را نشاید نهفت
        تو با من مگو جز زبان دری
        نخواهم به جز گویش مادری
        تو ایرانیی شعر ایران سرای
        ابر گویش نره شیران سرای
        که شیرین زبانی است ، پرمغز و ناب
        الهی بتابد چونان آفتاب.
        یکی طرح نو پس درافکند بن
        بحز پارسی ، کس نگوید سخن



        در سروده ی " وطن " از مانا هم به این واقعه اشاره شده است :



        وطن یعنی پوستین صفای پاره کن و
        جامه ی عیاری بپوش
        و بگو من از پندار نیک می آیم
        به پارسی ام بسرایید


        خندانک خندانک خندانک
        امیرحسین مقدم
        امیرحسین مقدم
        يکشنبه ۱۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۳۷
        سپاسگزارم رفیق خندانک
        ارسال پاسخ
        محسن ابراهیمی اصل (غریب)
        سه شنبه ۹ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۴۰
        درود استاد عزیزم خندانک خندانک
        حضورتان باعث افتخار است
        سپاسگزارم از اشتراک این گنجینه گرانبها با ما🙏🙏🙏
        خواندنش لذت بخش است خندانک خندانک
        امیرحسین مقدم
        امیرحسین مقدم
        يکشنبه ۱۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۳۷
        سپاس خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        سه شنبه ۹ شهريور ۱۴۰۰ ۱۵:۵۶
        باعرض ارادت
        شاعر بزرگوار
        قلمتان همیشه جاودان بادا
        همیشه سربلند وبرقرار باشید
        هزاران درود
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        امیرحسین مقدم
        امیرحسین مقدم
        يکشنبه ۱۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۳۸
        سپاس خندانک
        ارسال پاسخ
        سارا (س.سکوت)
        چهارشنبه ۱۰ شهريور ۱۴۰۰ ۲۲:۱۷
        درودتان جناب مقدم
        بسیار زیبا وگران استاد
        الهی مانا قلمی که چنین ارزشمند می چرخد
        سلامت باشید خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        امیرحسین مقدم
        امیرحسین مقدم
        يکشنبه ۱۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۳۸
        سپاسگزارم خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        پنجشنبه ۱۱ شهريور ۱۴۰۰ ۲۳:۴۳
        سلام
        خوشحالم که به اینجا رسیدم
        امید که فردا صبح برای پنجمین قسمت ایران نامه هم مطلبی بنویسم .
        امیرحسین مقدم
        امیرحسین مقدم
        يکشنبه ۱۴ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۳۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2